یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بزن چنگی به گندمزار گیسویت مگر قدری


بزن چنگی به گندمزار گیسویت مگر قدری
زکات خون دل های فقیران را بپردازی ...

فاضل نظری

بهلول وار فــــارغ از انـــدوه روزگـــــــار

بهلول وار فــــارغ از انـــدوه روزگـــــــار
خندیده ایم ! ما به جهان یا جهان به ما

زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک

زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم ...

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره‌ی آبم که در اندیشه‌ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم


این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته‌ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم


فاضل نظری

ای بی وفای سنگ دل قدر ناشناس!

ای بی وفای سنگ دل قدر ناشناس!
از من همین که دست کشیدی تو را سپاس
با من که آسمان تو بودم روا نبود
چون ابر هر دقیقه درآیی به یک لباس
آیینه ای به دست تو دادم که بنگری
خود را در این جهان پر از حیرت و هراس
پنداشتی مجسمه سنگ و یخ یکی ست؟
کو آفتاب تا بشوی فارغ از قیاس
دنیا دو روز بیش نبود و عجب گذشت!
روزی به امر کردن و روزی به التماس
مگذار ما هم ای دل بی زار و بی قرار
چون خلق بی ملاحظه باشیم و بی حواس


فاضل نظری

یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری‌است

یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری‌است
وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد

فاضل نظری

دلم، دریا به دریا، از تماشای تو می‌گیرد

دلم، دریا به دریا، از تماشای تو می‌گیرد
دلم دریاست اما از تماشای تو می‌گیرد

جهان زیباست اما مثل مردابی که با مهتاب
جهان رنگ تماشا از تماشای تو می‌گیرد

نسیم از گیسوانت رد شد و باران تو را بوسید

طبیعت سهم خو درا از تماشای تو می‌گیرد


مگو سیاره‌ها بیهوده بر گرد تو می‌گردند

که این تکرار معنا از تماشای تو می‌گیرد


تو تنها با تماشای خود از آیینه خشنودی


دل آیینه تنها از تماشای تو می‌گیرد


فاضل نظری

همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام

همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام
عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست 

باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش
خاطر آیینه ی ما از کسی دلگیر نیست

فاضل_نظری