ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست
تا درد عاشقی نچشد مرد ، مرد نیست
آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست
انجام عشق جز غم و جز آه ، سرد نیست
عشق آتشی ست در دل و آبی ست در دو چشم
با هر که عشق جفت ست زین هر دو فرد نیست
شهدیست با شرنگ و نشاطیست با تعب
داروی دردناکست آنرا که درد نیست
آنکس که عشق بازد و جهان بازد و جهان
بنمای عاشقی که رخ از عشق زرد نیست
سنایی غزنوی
نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد
به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد
وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد
بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد
به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی
چو دل بردی و جان بردی خدایم بر تو داور باد
زدی اندر دل و جانم ز عشقت آتش هجران
دمار از من برآوردی خدایم بر تو داور باد
سنائی غزنوی
گر چه او را هر نفس بر من جفایی دیگرست
من برو ساعت به ساعت فتنه زانم کز جمال
هر زمان او را به من از نو عنایی دیگرست
گر قضا مستولی و قادر شود بر هر کسی
بر من بیچاره عشق او قضایی دیگرست
باد زلفش از خوشی میآورد بوی عبیر
خاک پایش از عزیزی توتیایی دیگرست
از لطیفی آفتاب دیگرست آن دلفریب
از ضعیفی عاشقش گویی هبایی دیگرست
یک زمان از رنج هجرانش دلم خالی مباد
کو مرا جز وصل او راحت فزایی دیگرست
سنایی غزنوی
بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین
چون ببازی جان و تن مقصود آنگه حاصلست
زینهار از روی غفلت این سخن بازی مدان
زانکه سر در باختن در عشق اول منزلست
#سنایی
چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست
تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست
آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست
انجام عشق جز غم و جز آه سرد نیست
عشق آتشی ست در دل و آبی ست در دو چشم
با هر که عشق جفت ست زین هر دو فرد نیست
شهدیست با شرنگ و نشاطیست با تعب
داروی دردناکست آنرا که درد نیست
آنکس که عشق بازد و جهان بازد و جهان
بنمای عاشقی که رخ از عشق زرد نیست
سنایی