ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
به جز اینکه دلتنگم
و قلبم را با آهنگی غمگین خواباندهام،
بهجز اینکه دلتنگم
و حنجرهام را از آوازی محزون عبور دادهام،
بهجز اینکه دلتنگم
و دستهایم را در خلائی مشکوک از دست دادهام...
دلتنگم...
و صدایی که نمیشنوید
هقهق دور شدهء زنی رفته است
و اشکی که نمیبینید
خاطرهء پاکشدهء بلوغِ دستمالهاست
حالا سالهاست
که دلتنگی عضوی از بدنم شدهاست
با آن راه می روم
حرف می زنم
می بینم
می شنوم
و فکر می کنم به اینکه
چقدر رفتهای؟
چقدر؟! . . . .
ستاره جواد زاده
با دهانى پر از بوسه
چگونه بگویم “سلام”
با چشم هایی پر از بوسه چگونه نگاهت کنم
کمکم کن
خیلی طبیعی رو به رویت بایستم
به هم سلام کنیم
و بگذریم...
| ستاره جوادزاده |