یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تو در این غروب زیبا

تو در این غروب زیبا
لب ساحلی دل آرا
به کنار موج و دریا
به کجا اشاره داری ؟
به همو که رفته است و ز ِدلت نرفته اما ؟
به همو که دوستیش شده بهر تو مُعما ؟
به هموکه زیر گوشَت
زِ وفا و عشق میخواند؟
به همو که پای قولش
به توگاه گَه نمی‌ماند؟
تو که دل به او سپردی
چه نصیب زو تو بُردی ؟
بجز از دلی شکسته
و بهار رخت بسته به خزان غم نشسته
تو از او مگر چه دیدی ؟
که هنوز خانه‌ی دل
زغبار او نشُستی
و هنوز چشم بر ره
به امید او نشستی
تو که چشمه‌ی زُلالی
به کجا اشاره داری ؟

رحیم سینایی

کاش بادی بودم

کاش بادی بودم
که به دستت می‌خورد
گرمی دست ترا حس می‌کرد
نرمی دست ترا می‌بوسید
ونوازش می‌کرد
ساعد سیمینت
گونه‌ی همچو گُل سُرخ تُرا می‌بوئید
وپریشان می‌کرد
موی شبرنگت را
روی آن چهره‌ی مهتابی تو
تا که ابر سیه موی تو بر صورت ماه
نقشی از ماه زمستان سپهرم باشد
من به اندازه‌ی آن باد نبودم خوشبخت
سهم من حسرت یک بوسه به دستان تو بود


رحیم سینایی

گفتم اگر بیایی ,گویم ز حال و روزم

گفتم اگر بیایی ,گویم ز حال و روزم
شب تا سحر نشستم, ای ماه دل فروزم
مارا به شوق دیدار, چشم انتظار کردی
شاید که نیّتت بود, با درد خود بسوزم
رسم جفا ندانم ,از که فرا گرفتی
کردی جفا و امّا ,چشم از رُخت ندوزم
من با مرام مردی ,مهرت بدل نشاندم
گشتی سراب جانا, در گرمی تموز

هرچند بی‌مرامی ,بسیار دیدم از تو
درجان و دل نشستی, میخواهمت هنوزم
(سینا )نکرد یاری , اقبال و بخت مارا
گویا فلک روا داشت این آورد به روزم

رحیم سینایی