یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

عاشقت شده ام!

عاشقت شده ام!
از جوشیدنِ نامت در دهانم
از چند خط شعری‌ که روی تنت جا گذاشتم
از دردِ دل کردنم با گلدانِ شمعدانی!
دانستم عاشقت شده ام!
از اینکه روی پاییز دنبال رد پایت میگردم
و صدای نفست را وقتِ شعر خواندن میبوسم
یا جای دست هات که روی تنم جوانه زده
دانستم عاشقت شده ام!
از اینکه همیشگی ترینی...
از اینکه چشم میبندم میباری!
و چشم باز میکنم طلوع ‌میکنی!
از اینکه برای تو نفس میکشم
پیداست عاشقت شده ام!
از اینکه تا نیایی شعر ناتمام...
و تا نخوابی رویا بی تعبیر است،
از اینکه تا در آغوشم‌ نگیری تنهایم،
و تا نبوسی ام شعر‌ی زاده نمیشود...
دانستم عاشقت شده ام!
آری...
طوری عاشقت شده ام‌ که اگر حالا پنجره را باز‌ کنی
و با لبخند صدایم‌ بزنی...
خدا تمام‌ِ شعر های جهان را به من نازل خواهد کرد!


حامد_نیازی

دور نباش در این دنیایِ کوچک!

دور نباش
در این دنیایِ کوچک!
در این آغوشِ دنج!
نزدیک تر باش،از روح به جان،
نزدیک تر باش،از جان به تن،
نزدیک تر باش،از تن به من!
تو
خود من باش!


حامد نیازی

الفاظی که طعم‌شان دهانم را مَست میکند

الفاظی که طعم‌شان دهانم را مَست میکند
و حروفی که‌ رنگشان چون آب است
من بر خویش تنیده‌ام
اَبریشمین مَحبسی از شعر!
به نام تو

بشتاب
بیاب مرا
وادارم‌ کن به پروانه شدن
به سوختن
وادارم کن به عشق به زیباتر شدن
حال که مرا از تو گریزی نیست
وادار کن مرا به از تو گفتن
که در دهان دارم
حرف دل تمام پروانه‌ها را


حامد_نیازی

به من فکرکن چون

به من فکرکن چون
شعر به شراب
شراب به آغوش
آغوش به بوسه
و بوسه به شعر
به من بیاندیش مانند،
شعر به من
من به عشق
عشق به ما
و ما به هم
به من فکر کن،حادثه این است
به من بیاندیش،عشق این است!

حامد_نیازی

حواسَم پَرتِ زیبایی‌ات شد

حواسَم پَرتِ زیبایی‌ات شد
من دست‌وپا چُلُفتی
نصفِ بیشتر شعرم را
ریختم‌ زمین
فقط ماند...
یک دوستت دارمِ ساده

حامد‌_نیازی

من با چشم‌های بسته دیدم

من با چشم‌های بسته دیدم
زنی که به تنهایی
به اندازه‌ی تمام زنان
زیبا بود
من از او گفتم
خدا چای ریخت
و‌جز‌ نامش
همه‌ چیز از دهانمان افتاد!

حامد_نیازی

با هر آنچه که باید می‌گفتمت و

با هر آنچه که باید می‌گفتمت و
در توانم‌ نبود!
با هر چیز که باید
می‌شنیدم و نشد!
یادت را در گلدانی خالی
سبز نگاه می‌دارم
به این امید
که بازآیی و باز آیم

حامد_نیازی

حس‌می‌کنم کسی رفته است از من

حس‌می‌کنم کسی رفته است از من
کسی‌ که از او
تنها چشم‌هایش را دارم به یاد
زیرا هیچ‌گاه خانه‌ام را
از خاطر نخواهم بُرد
خانه‌ای به رنگِ شعر
خانه‌ای از جهان،اندکی کوچکتر!
از ماه بسیار نورانی‌تر
از خورشید بس گرم‌تر
و از بارانِ پاییز عاشق‌تر

حامد_نیازی