ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
جدایی تاریک است و گس
سهم خود را از آن میپذیرم
تو چرا گریه میکنی؟
دستم را در دست خود بگیر
و بگو که در یادم خواهی بود
قول بده سری به خوابهایم بزنی
من و تو چون دو کوه،
دور از هم، جدا از هم
نه توان حرکتی نه امید دیداری
آرزویم اما این است که عشق خود را
با ستارههای نیمه شبان بهسویم بفرستی...
"آنا آخماتووا"
جدایی تاریک است و گس
سهم خود را از آن میپذیرم
تو چرا گریه میکنی؟
دستم را در دست خود بگیر
و بگو که در یادم خواهی بود
قول بده سری به خوابهایم بزنی
من و تو چون دو کوه،
دور از هم، جدا از هم
نه توان حرکتی نه امید دیداری
آرزویم اما این است که عشق خود را
با ستارههای نیمه شبان بهسویم بفرستی...
"آنا آخماتووا"
جدایی از تو هدیه ای است
فراموشی تو نعمتی
اما عزیز من
آیا زنی دیگر
صلیبی را که من بر زمین نهادم
بر دوش خواهد کشید ؟
آنا آخماتوآ
دیوانه وار پشت سرت دویدم
از پله ها پایین رفتم
فریاد زدم : شوخی کردم ، باور کن
از پیش من نرو
لبخندی ترسناک چهره اش را پوشاند
به سردی گفت :
در باد نایست ، سرما میخوری.
«آنا آخماتوا»
اگر تو موسیقی بودی
بی وقفه به تو گوش میسپردم
و اندوهم به شادی بدل میشد
آنا آخماتووا
اگر تو موسیقی بودی؛
بیوقفه به تو گوش می سپردم
و اندوهم به شادی
بدل میشد...
: آنا آخماتووا
من چون عاشقی چنگ به دست نیامدم
تا در دل مردم رخنه کنم
شعر من صدای پای یک جزامی است
به شنیدن صدای آن ناله خواهیکرد
و نفرین
هرگز نه شهرتی خواستم نه ستایشی
سی سال تمام
در زیر بال نابودی
زیستم
آنا آخماتووا
این جدایی تاریک و ابدی را
من نیز چون تو می پذیرم
چرا گریه می کنی ؟
دستم را بگیر
قول بده باز
سری به رویاهایم بزنی
« شاعر : آنا آخماتووا »