ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چراغ ظلمت شب میشود روشن.
غزلها گریه می پوشند.
هوا پر گشته از خفاش های بغض.
نفس ها چون ملخ در پنجه ی خفاش میمیرند.
زبانه میکشد آتش سرای آه تا افلاک افکار ام.
خروشان است سرشک ام ، در میان شیشه ی قلیان چشمان ام.
به کفش خنده ام ریگی ست ، می لنگد.
دلم اخبار داغی شد ،
زبانها تاول آوردند.
هزار آتشفشان کینه از دنیا. به من خاموش و آماده.
من از پس لرزه های هق هق خلوت ترین شبها
به پیشانی
خطوط مبهم آورده.
من از اول ترین آخر
سرود سرد می دوشم.
نبین این گونه ها چون ساحلی آرام خوابیده،
بیا در نیمه شب
بنگر تو موج وحشی طوفان چشمانم
چه می کوبد بر این آرامش مسکین بی مادر.
یتیم است آرزوهایم.
عقیم است دلخوشی های ام.
عقاب پیر رویای ام ،به تیر دهر زخمی شد ،
خوراک کرکس تشویش گردیده.
تو گویی بخت و اقبالی که بر جان میکنم وارونه پوشیدم.
ز کوه دلبری خاکستری
مانده ، میان منقل
دلواپسی هام.
تبرهای جفا ،
زد ریشه ی عزم و توانم را.
چنان شعب ابی طالب اتاق کوچکم گشته،
به جای عهدنامه میخورد جانم ،
ولی نه موریانه،
جبر بی انصاف
دزدانه.
صدای شیون و ناله
ز مغز استخوان آید .
چقدر میسوزم از سرما.
به روی شاخسار شعر من ، وقت بهاران ،
غنچه ی پاییز می روید.
و با تنهاترین من
می نشینم
در شلوغی های بی کس.
می شمارم وعده های
حضرت یکتا.
عزادارم
عزادارم
برای مرگ آن فردا.
یاسر شفیعی