یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

خاتون گل پیراهنت تر شد به آه ِ تو

خاتون گل پیراهنت تر شد به آه ِ تو
مهتاب گم شد در حلال ِقرص ِ ماه ِ تو
جیحون کجا و اشک های ِ آن نگاه ِ تو

با دل بگو از طعنه ها مَشکن ، نمی فهمد

لبخند ِمن چرکین و الکل می شود دردم
باید ببندم زخم ِ باز ِ چهره ی ِ زردم
با مشت هایش کوک ِ محکم می زند ، مَردم

من هر چه می گویم مَزن ، اصلا نمی فهمد

هر بند ِ انگشتم به رقص آمد تماشا کن
کف از دهانم می زند بیرون مدارا کن
زُلزِل و ارضُ التَخت ِ مَن کَشفُ البلٰایٰا کن

اندام ِ من جز رعشه و شیون نمی فهمد

از حلق ِ دنیا می کشم بیرون شفایم را
از تاک ِ پیری می ستانم من دوایم را
آغوش ِ من گم می کند هر شب خدایم را

مادر که من را قدر یک ارزن نمی فهمد

نقاش ِ عالم ، قلب ِ من پر خون بِکش لطفا
با نسخه ای فرضی کمی افیون بکش لطفا
از زیر ِ تختم مرده را بیرون بکش لطفا

درز ِ دلم را طعنه ی سوزن نمی فهمد

در گور ِتختم می نشینی بغض ِ لاکردار
ای بی مروّت اندکی دست از سرم بردار
با گریه هایم ، ناگهان ، شب می شود بیدار

باور بکن من را کسی جز من نمی فهمد . .


لیلا اسدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد