یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من آن قوی پریشانم

من آن قوی پریشانم
که جز دریا نمی بیند
و جز آوای هر موجش نمی خواند
سرودی سوی خود مارا
و چون قویی که میمیرد بروی سینه دریا
به روی سینه ات روزی
به پایان میبرم این عمر عاشق را
پریشانم

مران مارا از امواج نگاهت
دلبر زیبا
که مرگم را بروی سینه ی دلدار میخواهم
مثال مرد مجنونی
که میخواند بسوی خویش لیلا را
بیا لیلاترین لیلا
بیا بر ساحل آرامش این آرزو بنشین
که جز دریا نمی خواهم ،
بروی سینه ات آرام بنشینم
مزن سنگ و مران از کوی خود دلدار
تو را با نوش شیرین لب سرخت
برای بوسه هایِ عشق می خواهم
بیا که جان رسیده بر لبِ حسرت
قدم بگذار به رویِ چشم
در این روزهای دلمرده
برای این پریش دل
برای رویش لبخند
برای آرزوهایم
برای کوشش و جنبش
برای حسرت قلبم
تو
می خواهم
تو می خواهم

مرتضی حامدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد