یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آن سان عشق در مسلخ ظن شد

آن سان عشق در مسلخ ظن شد
آن سان عاشق سوزی به‌ پا شد
و سلامی به‌ پایان داد موسم عشق
آن سان حس عاشقی مصلوب شد
تارک دنیای تو خواهم شد
آن سان متروکه‌ای شد شهر خیال
آن سان به‌ عقب رانده‌ شدم از سرزمین انتظار
آن سان حصر قاتلین و حرامیان شدم
آن سان گلاویز تنهایی شدم

ترک کن شهر خیالم را
و مپرس سوالی از پایان ماجرا
و همچو غریبه‌ای
بازگرد به‌ فراسوی مرز آشنایی
تا فراموش کند تو را
خیابانها و باغچه‌ها
تا فراموش کنیم
اسم هم را
تا دور شویم
از خیال هم
تا ناامیدی و غم
بنا کنند دیواری حائل
تا نصف کنند ما را
آب دریاها
تا نصف شود وطن ما به‌ دیواری
مگذار به‌ تو بنگرند نقاشها
مگذار بشناسند تو را
نوازندگانِ دوره‌گرد
مگذار از تو بگویند عطارها
تا عکاس‌ها صدا نزنند تو را
تا خوشنویس‌ها نگویند اسم تو را
تا به‌ تو ننگرند رقاصها
تا آنها نیز شکنجه‌گرم نشوند
تا تحمل کنم شب‌های تنهایی را
که‌ وزید گردباد ترس
تا سقوط نکنم در سکوت
تا همچو دیکتاتوری
نشوم در هبوط
عادت من نیست بی تویی
اینک
همچو روحی سرگردان
یا ترانه‌ای آتشین
همچو دشمن
در انکار توام
پناه‌ نمی برم به‌ تو
ابراهیم بتهای تو خواهم شد
کافر دین تو خواهم شد
پرت میکنم یادگاریهای تو را
خواهم کُشت عروسک خیال تو را
نهان خواهم شد
از گزندِ باران و برگریزان
فراموش میکنم ستاره‌ها را
میدانم غرق توام
تا عادت کنم
فراموشِ تو باشم...


خالد کریمیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد