ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چشمانم را میبندم
بیگانه با خویشتن
سفری آغاز شده
سوار بر عقابی پیل تن
آبی بیکرانش را
من
فیروزهایی می بینم
گاه چرخه زمان را
لجباز،
با عقربه میبینم
گردشش با ذهن آغاز شد
با ندای قلبم عقربه آگاه شد
حالت X را تصور کن
من لج اش را با خودش میبینم
حلقه را در دل حلقه
من در این رویا میبینم
گاه صدایی گوید :
ورق اش دگر بر گشته
شیطان لعینش را
دست بر دعا میبینم .
آخر این رویا من
قلبی این چنین . میبینم
همچون کبوتری بی سر
بال گشوده و رنگین
فارغ از چرخش و گردش
عاشق و ساده و بی آلایش
من
در اوج پرواز میبینم .
محسن گودرزی