ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
از صبحِ چَشمانت شروع شد ماجرایم
من عاشقِ این جنگِ بی چون و چِرایم..
جنگی میانِ بوسه, با آن ماهِ رویَت
با لشکری سرشاخ گَشتم, همچو مویَت
دستِ من و زلفِ تو و بادی موافق
بر موجِ گیسویت نشستم همچو قایق
آه از پریشانیِ آن دریای تیره...
چشمم به ساحل بود و بر امواج خیره!
آیا به مقصد میرسم, یا غرق در تو؟
شاید بگَردد روزم از نو, روزی از نو!
آن فلسفهبافی و آن منطقستیزی
اصرارِ من, انکارِ تو, عاشقگریزی
آن روزهای دلهره, آن شامِ مستی
افتادنِ خُم گردنِ تقدیر و هستی
دیگر نه میدانم, نه میخواهم بدانم
از تو, که همزادِ منی دل میسِتانم؟
با قایقِ صبرم در این امواج شادم
عشقت زبان اهلِ دریا داد یادم:
آرام اگر باشی درونت آسمان است
خورشید همواره کنارت میهمان است!
زهرا میرزایی