ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
شب یلدا ، شب غم را شکستن
به یاد هم ، کنار هم نشستن
شب شادی ، شب از غم گذشتن
شب بخشش ، شب از هم گذشتن
یلدایتان مبارک
ناصر مهرابی
ایده هایی که ز میدان عمل پنهانند
زیر آوار فراموشی ما ، زندانند
بر تن ایده ی نو ، جامه ی اجرا زیباست
ایده های عملی ، تاج سر انسانند
منفی نگری نتیجه ی خود خواهی است
مثبت نگری ، نتیجه ی آگاهی است
منفی نگران ، نیمه ی خالی بینند
خوش بینی مثبت نگران بینایی است
سنت شکنی پنجره ی دانایی است
هر پنجره ای گستره ی بینایی است
ایستایی و ناامید ی و بی هدفی
آفات گل و منظره ی پویایی است
ناصر مهرابی
ماهی کوچک به چشمه تا شناور می شود
آرزویش دیدن دنیای دیگر می شود
با تلاش و همت و تحقیق از اطرافیان
عاشق رودخانه و موج سراسر می شود
راه هجرت گیرد و از چشمه ها و رود ها
راهی دریا ، برای دید بهتر می شود
در مسیر این سفر ، با دیدن دنیای نو
فکر او روشن تر از ماه منور می شود
در دل دریا ، چو وصف مرغ سقا را شنید
آرمانش کشتن مرغ ستمگر می شود
می رسد روز نبرد و بر فراز آسمان
مرغ ماهیخوار اسیر این دلاور می شود
در نبردی نابرابر ، بین نور و تیرگی
سینه ی تاریک دشمن ، محو خنجر می شود
ماهی کوچک به دشمن می دهد درسی بزرگ
گرچه این غنچه به دریا ، زود پرپر می شود
در دل هر چشمه و کوه و فلات و جنگلی
نام این خورشید ماهی ، مثل تندر می شود
ناصر مهرابی
برخیز که هر مزرعه در حسرت آب است
برخیز که هر ریشه به دنبال سراب است
طوفان ستم ، هستی گل برده به تاراج
برخیز که هر برزگری خانه خراب است
شب خیمه زده روی رخ چشمه ی مهتاب
برخیز که ره ، منتظر برق شهاب است
مرغ سحری گفت که ای قافله سالار
برخیز که این قافله ی خسته به خواب است
بس قافله هایی که شدند راهی افلاک
برخیز که فرصت کم و هنگام شتاب است
اندیشه فرو رفته به زنگار خرافه
برخیز که آیینه گرفتار حجاب است
موجی ز فلق آمده تا ساحل افکار
برخیز که بنیاد ستم پیشه ، حباب است
خاکستر غفلت ، شده آوار حقایق
برخیز که غمناله ی ما ، حرف حساب است
ناصر مهرابی