ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
قلبم اسیر رنگ چشمان توست
در مزرعهِ سبز زیتونِ نگاهت
مثل سرزمین غصب شده؛
و دستانت بیت المقدس دستانم شده
که گیسوانت شعر مرا
سخت در آغوش گرفته
همچون فلسطین اشغالی!
مرتضی سنجری
حالا که تنها شده ام
تازه می فهمم
وقتی عصرهای پائیز؛
چقدر موهای پریشان اَت
که مثل شالگردنی از جنس ابریشم
زیر چتر در کوچه های خیسِ باران
به دور گردنم می انداختی
تمام وجودم گرم می شد
و عرق می کرد چشمان شعرم
برای تب تند آغوش اَت!
مرتضی سنجری
چه زیباست..،
رد پای آفتاب هنگام غروب آسمان
می رود تا با دلتنگی های طلوع نجوا کند
در شبی که می داند
فردا دوباره که بتابد بر گلبرگ های منتظر
از تبار رنگین کمان
پائیز متولد خواهد شد!
مرتضی سنجری
کاش..
گوینده رادیو بودم؛
و هر صبح با صدای خش دار
می گفتم:
سلام،
اینجا تهران
موج موهایت
فرکانس شرقی صدایت
ردیف چشمانت
مرتضی سنجری
بهشت یعنی؛
جاده بارانی سبز چشمانت
همان جا که تنها مسافرش منم
با کوله باری از شعر
و بر روی گونه هایت
شب اُطراق خواهم کرد!
مرتضی سنجری
آخر بهار رسید..
بیا، برای آمدن تابستان
گُل های گُلدان پیراهنت را
در باغچهِ کنار حوض حیاطِ خانه بکار
ماه را از آسمان بچین
ستاره ها را نیز بر گوش هایت بیاویز
و شعری بخوان برای ماهی ها
تا عاشقانه برقصند!
مرتضی سنجری
ماه من..! امشب
سحر را بدرقهِ لبخند تو کرده ام
عطر یاس و ربنّا در محراب دلت
کنار سجاده سیر شده ام از؛
ضیافتِ هلال اَبروهایت
رنگ غروب چشمانت
همچون چای دورنگ سفرهِ افطار است!
مرتضی سنجری