ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آبشار چشمانت را
در شعرهایم جاری کن
تا تکرار شوم در موج گیسوانت،
بودن تو تسکین درد واژه هاست
بیا که قلبم را
همچون فرش قرمز فرودگاه
به زیر گام هایت گُلباران کنم!
مرتضی سنجری
لبخندت مدعی صلح بود برایم؛
ولی هر شب
در مصاف قشون چشم هایت
همچون آهوی زخمی و
شکست خورده از جنگ تحمیلی
پشت کمین عشق
به خاک می افتادم!
مرتضی سنجری
هرگز با هیچ قافیه ای
ردیف نخواهد شد
کلام عاشقانه ای که
هر شب کنار ساحل برای ماه زمزمه می کرد؛
بیچاره لاک پُشت پیر
سالها عاشق صدف سر شکسته بود
نمی دانست او هم
در لاک شن های سالخورده فرو رفته
تا رد پای موج دریا را بوسه زند!
مرتضی سنجری
واژه ها تب دار و
شعرها همه مریض
نرو که می میرند
تمام قافیه ها عزیز
دوباره با تو بهار و
دوباره بی تو خزان
غزل نابِ حافظ در دیوان
تفعل عاشقانه لبریز باران
کنار سفره ی شب یلدا
پیاله ای خمارم و شیدا
نباشی از غصّه بی جان می شوم
برقص مثل ماهی افتاده در دریا
مرتضی سنجری
خورشید من..،
به پاس بودنت در رُباعی قلبم
همه عمر را پرسه زده ام
حوالی دیباچه دفتر شعر نگاهت
و حالا به نظاره نشسته ام
تا بتابی همچون آفتاب
بر بام کُلبه ی تنهایی ام
به وقت دیدار سایه های انتظار!
مرتضی سنجری
حس خوبی ست
شنیدن آواز گلویت
خوش به حال شاخه ای که
روی آن نشسته ای؛
و من شبیه یاکریم می خوانمت
بر روی شانه های یخ زدهِ درخت کاج
که سالهاست تبر
بغض بال هایش را چیده!
مرتضی سنجری
ماهِ من...،
امشب؛
سر بر بالین آسمان گذاشته ای
خدا هم انگشت به دهان مانده
از این همه ستاره که
همچون بالشت شکفته اند
انگار همه چیز زیر سَر توست،
شک ندارم خورشید دوباره فردا
زیباتر طلوع خواهد کرد!
مرتضی سنجری
گلایل های خشکیده
مرگ را کنار هر پنجره ای فریاد زدند
وقتی انگشتان باران،
نعره سکوت
بغض شیشه های مه گرفته بود
و بوسه می زد بخار سماور
تن گُر گرفته ی زمستان را
لا به لای ورق های کتابِ شعری
که تمام پائیز هیچکس آن را نخواند!
مرتضی سنجری