ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گوید شراب حرامی خوردم و مَست گشتم
ز نوشیدنش فارق زهمه هست گشتم
گویم خوری یا نخوری مست هستی
ز نفهمیدن فارق ز همه هست هستی
پیش از تو همی خوردند ورفتند و گفتند
برگشتی بود، غلط کردن روز وشب میگفتند
گر حماقت و جهالت به منتهی رسانی
باشد روزی در گِلی بدبو همی مانی
خبطی کنی و خویش دانی و مَنطقش گردانی
در عجب باشیم در خریَّت محض ، به این آسانی
مردانگی گر به خوردن شرابی بود
خر و گاو واشتر پرچم دارِ مردانگی بود
بِه ز تو خورند و نوشند و مست کنند
آروغی زنند و بِه زتو زیست کنند
کاسِ و کوزه ات جمع کن ای بیشعور
خویش خربینی و جمع حاضر گیر و گور
محمد هادی آبیوَر
سلطان به باغش قدم میزد و کیف میکرد
از صدای بلبان وجد می آمد وحظ میکرد
گفتا به وزیر همه جا آرامست و زیبا
هیچ ناله و فغانی نیاید به گوش ما
به لطف ما مردم خوشند و خرسند
صدایی نباشد جز صدای دلنشین ما
در آن حین واق واق بلندی کرد سگی
زَهرِه اش برفت و سِکَندَری خورد همی
خجل گشت و بر وزیر تشری آمد
ز بودنِ سگ در باغ به وحشتی آمد
وزیر هُل نمود و عذر خواست سریع
برفت چار دست وپا در پیِ حیوان شنیع
سلطان تنها ماند و پوز خندی زد به روزگار
ز رعیت در عجب بود و آن وزیر خدمتگزار
بگفت ،همچو مَنی ز صدای سگی گُرخیدَم
از چه روی خلایق ز ترس من گرخیدن
تا خلایقی باشند از بر رعیت شدن و بَردگی
ظالمانی باشند از بر رها شدن و هرزگی
محمد هادی آبیوَر
در یک لحظه ز نورِ ایمان دور گردی
با دیدن زیبارویی ، دورِ او گردی
به خود آیی ، ببینی خَبط کردی
ز پیشگاه خدا ، خجل و پشیمان گردی
خود خوری کنی ز کردار بَدَت
نه روی برگشت داری نه دیدار کَجَت
از چه روی خودت را باختی
با دیدن ضعیفه ای دردسر ساختی
جای شکرش باقی ، فقط بودت نگاهی
ندادش محلی به تو ، ز آن رویای واهی
از چه روی اشتباه ، کردی با خود
اشتباه آدم و تکرارش ، دگر بار خود
زیبارویی ز آدم خواست میوه ای
زیبا رویی ز تو برد دل و قلوه ای
زیبا رویان بیچاره کنن آن دگران
بایدش سجده کنند خدا را همگان
محمد هادی آبیوَر
سراسیمه ز نوای اذان بیدار گشتم
مهرورزی محبوب ، به قلبم مینگاشتم
برخاستم و سخن گشودم لبیک یا الله
از بهر ستایش و بندگی باذِکر سبحان الله
قبله راستین عیانست ز نور حضرت محمدمصطفی (ص)
سجده و رکوع ، مُبَیَّن ، ز نور حضرت علی مرتضی(ع)
مِنَّت نهاد یگانه خالق و دلم گشود هر آنچه حَقایق
فرمود نام شاهان و گسسته شد هر آنچه سَلایق
محمد هادی آبیوَر
صدای گوشنوازِ رود و جوی و چشمه آب
دلپذیر میکند آدمی را ، بسوی خواب
لذت خواب در طبیعت، آرامشی نیک بوَد
برجسته شود هر هنری ، ذهن مطیع بود
گر جَزم کنی به دشت و دَمَن عزمت را
حال خوب داری و کمتر کنی زحمت را
آنقدر در اوضاع وخیم ، غرق گشتیم
از آب و هوا و ساده زیستن ، دورگشتیم
ناگفته نماند صدای دلنواز یک پرنده
غار غار کلاغان هم شاید آزاردهنده
الاغ و خر ، هرز گاهی کنند عر عر
جای شکرش باقی ،نباشی نزدیک آن کره خر
شاخ و برگ درختان ، بِربِر کُنان ، نگاهت کنن
باد نرمی که وزید، تکانی خورند و وِلِت کنن
چشمت اُفتد به میوه آن درخت هِیکَلی
میوه اش نرسیده ،حیف است آنَش بِکَّنی
زبخت بد ، میوه رسیده اش آن بالاست
بیهوده نجوی ،دستت نرسد که واویلاست
سکوتی فرا گرفت همه دشت ودمن و باغ را
صدای شُرشُر و شَرشَرآب می سرود خواب را
زنبور یا مگس، ره اعتراض در پیش گرفت
ای شاعر،ویز ویز و وِز وِز ما چرا از یادت بِگِرِفت
آندو، چند هجومی آوردن به سوی طعام
بگفتن دفعه آخرت باشد ، زبان گیری به کام
ناگه چشمکی زد نوری بر آن سبزه زار
بگفتا حیف نان ، نیز هستیم در این کشت زار
زما هم تعریفی وتمجیدی ،تشکری نما
آنچه بینی درجهان ،ز تابیدنِ خورشیدوماه
نور خورشید ز روی اَدا، قهری نمود و برفت
نور ماه ز ماه بودنش بتابید و هرگز نرفت
خلاصه در شگفت آردت این جهان
هم دیدنی و هم سِتودنیست، به شُکرش بِمان
محمد هادی آبیوَر