یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مرا به نشانی از خود دلخوش کن

مرا به نشانی از خود دلخوش کن

که بدانم تو هم

اندکی دلت برایم

تنگ شده است..


مجید جاوید

در کوی عاشقان شب سرشار نور باشد

در کوی عاشقان شب سرشار نور باشد
هر غم ز کوی عاشق غرق سرور باشد
پهلوی عاشقان گر از غم شکسته بینی
ولله که عاشق یار جمله غرور باشد

ای دست آسمانی دستانِ خسته ام گیر
رنج جهان به جان زد جان ِخلاصه ام گیر
با دستِ خالی و رنج پیشانیِ سپیدم
باز آمدم به سویت دستِ بهانه ام گیر

مجید جاوید

عجیب است.

عجیب است.

چه آوردی بر سرم ؟

در بیداری فراغ می گریم

در خوابهای وصالم باز می گریم


مجید جاوید

فقط بگو...

فقط بگو...

در کدام سوی این جغرافیایی

بی قبله ی تو ..

در نماز عشق...

سرگردانم

مجید جاوید

بعد از رفتنت.....

بعد از رفتنت.....

چو مرغ نیمه سر بریده ام...ِ

فواره میکند ز گلوی دریده ام...

تمام لحظه های با تو بودنم...

آنقدرها رقص کنان..!

به در و دیوار بی کسی خورده ام..

که فراموش گشته..

سرِ نیمه به تن افتاده ام ..

فریادها از گلویم دگر نمی آید..

ز بس که بغضهای ستم..

به گلویم فشرده ام..

به انتظار باچشم به خون خفته..

به کنج دیوار غم خزیده ام ..

تا کی شود که برآید جان...

ز تن خسته و خون آلوده ام..؟!

مجید جاوید

آن شب که تو آرام

آن شب که تو آرام

سر بر زانوی من

خفته بودی

ندانستی که من

برای تنهایی امروزم

آرام آرام

اشک می ریزم ..

بیدار که شدی ..

گفتی ,خواب می دیدم

که تو ..

سر بر زانوی خود داری ..

ومن..

اشک می ریزم..!

گفتم خبری نیست بخواب !

بگذار که خوب نگاهت بکنم.!

مجید جاوید

جرعه جرعه سر می کشم

جرعه جرعه سر می کشم
یادت را
تلخ در تنهایی
از خود که بیخود می شوم
شیرین ولی
این جام همیشه لبریز است !


مجید جاوید

در عشق چنان سوخته ام

در عشق چنان سوخته ام
وز عطش آموخته ام

که به صد عمرِ دگر
چاره بجز عشق نیابم

معشوق خیالیست !
در جام نگنجد !

چون سر کشم آن را
عشق است و مصیبت

در جام حقیقت
جز عشق نگنجد !

معشوق خیالیست
در جام نگنجد..

مجید جاوید