ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گفت شاعر گاهی عشق از درد دوری بهتر است
آری اما این صبوری مثل تیغ خنجر است
گر نبینی اول روز آن رخ زیبای او
کور می گردد دو چشمت ؛ روز ، روز کیفر است
می شود از راه دوری دل به چشمت خوش شود ؟
در گمانم این شبیه یک جهاد اکبر است
جا نمی گردد تمام درد هایم توی دل
جای آنها در درون حجم صدها دفتر است
خسته ام از هر چه این دنیا برایم ساخته
چای می خواهم ز دستت چای چیز دیگر است
عکس زیبایت به روی مردمک هایم نشست
گر گذاری سر به شانه حکم صدها زیور است
فریما محمودی
سالها سینه گذرگاه تب و باران بود
کهنه سرباز مقاوم به سر ِ پیمان بود
وقت بحران تب عشق میان گریه
حال معشوق شبیه گذر طوفان بود
راز تنهایی او در پی هر بحرانی
شاید از سختی اندوه و غم و عصیان بود
کاش عاشق ز پی تکه ی دلداری عشق
دل معشوق کمی هم ز پی ِ جبران بود
وقت دیدار ِ رخ ِ دلبر ِ رعنا ، عاشق
چون خریدار زبان بسته ی در دکُان بود
طالب صلح شده بهر رفاقت اما
سینه اش وقت جدل مامن صد پیکان بود
حال او وقت خداحافظی ناهنگام
مثل یک بچه ی بی مادر سرگردان بود
فریما محمودی
شهر من شاهد یک کافه ی بی مهمان بود
پشت اندوه غزل حادثه ای پنهان بود
وقت بحران تب عشق میان گریه
حال معشوق شبیه گذر طوفان بود
راز تنهایی او در پی هر بحرانی
شاید از سختی اندوه و غم و عصیان بود
ظاهرا عاشق دیوانه به وقت دیدار
در بدر منتظر شاهد موی افشان بود
عاشق مست و خراباتی قصه انگار
پشت دلواپسی قصه ی شب گریان بود
حال او وقت خداحافظی ناهنگام
مثل یک بچه ی بی مادر ِ سرگردان بود
فریما محمودی
راه را گم کردهام ، بی اعتنایی می کنی
چشم را می بندی و هر دَم خدایی میکنی
تا دلم خالی شود از غصههای این زمان
با نگاه ویژه بر من ، دلربایی میکنی
قرمز ِ پیراهنی بر تن ، کمی هم عطر یاس
ناخنت را رنگ زیبای حنایی میکنی
تا شَوَم لبریز حس دلخوشی از خاطرات
پای آن ایوان مرا مهمان چایی میکنی
دست را انداختی بر روی شانه لحظهای
بُردی از دل درد و غم ، مشکل گشایی میکنی
روی آغوش زمان با مهرَبانیهای خود
عشق را لحظه به لحظه ماورایی میکنی
فریما محمودی
این قصه می خواهد یکی افسانه تر باشد
ناچار او باید کمی دیوانه تر باشد
ای کاش من مست نگاهش باشم و او هم
در عاشقی دُردانه ای ویرانه تر باشد
در منزل جانان که راه ِامن و عیشی نیست
ای کاش پای ِشمع ِعشق پروانه تر باشد
حجم فراقش برده از کف صبر و هوشم را
در شعر من باید کمی شاهانه تر باشد
هنگام بحث و گفتگو حتی کمی دعوا
خوب است او با من کمی فرزانه تر باشد
در حسرتم از روزگار سرد و نومیدی
بر گریه های من کمی او شانه تر باشد
تا سر کشم یک جرعه از جام وفای او
شاید که در جنگ مَنَش رندانه تر باشد
فریما محمودی
دوست را دیدم که غم بر چهره اش بیداد کرد
از نبود یار خود دارد به چشمانش نمی
قفل حسرت بر لبانم، اشک در چشمم نشست
در نبودش من شکستم زیر آوار بمی
رفتم و بازآمدم از راه با دستی تهی
دارد این دنیا به کوچه های خود پیچ و خمی
حیف از عمرم که طی شد در فراق روی یار
نیست این دنیا به کام من عسل حتی کمی
می نشینم روبرویش چشم در چشمش شوم
تا نگاهی بر من ِ مظلوم اندازد دمی
کاش در اندازه های خود ببیند او مرا
دارد اما در نگاهش صد سوال مبهمی
آن قَدَر حجم ِفراقش سخت باشد بهر من
در دلم ریزد نبودش لحظه لحظه ماتمی
فریما محمودی
آغوش تو پُر لطف و کَرَم چون پَر ِ قویی
اندازهی گلهای جهان خوش بر وُ بویی
رد میشوی از حجم مصائب به ظرافت
ترسی به دلت راه ندادی سَر ِمویی
سلطان رئوفت به لبت شعر و ترانه
در اوج پریشانی و غم ، خنده به رویی
ضربالمثل عشق شدی عاشق مطلق
پروانه صفت پیله دَری بر سر ِ کویی
بر بال و پَرَت حکم شکستن بنوشتند
در هر دو سرا در پی آنی که برویی
شایستهی عشقی و لقبهای فریبا
مادر که شدی خالق هر خُلق نکویی
فریما محمودی
در بیابان مانده ، حیرانم ، نمی دانم کیام
اشک ِ مانده روی مژگانم ، نمی دانم کیام
در تب و تاب ِ گدار عاشقی سرگشتهام
سائل ِ مست ِ پریشانم نمی دانم کیام
چون نِشَسته روی دامانم گناهان بزرگ
من هنوزم یک مسلمانم ؟ نمی دانم کیام
طالب ِ اعمال ِصالح من نبودم تا به حال
گر چه از اول پشیمانم ، نمی دانم کیام
سر به راه عاشقی وُ من ؟ نبودم هیچگاه
در پی یک راه آسانم ، نمی دانم کیام
صد خطا ، صد ادعا ، بنیان عشقم روی چیست؟
مثل سنگ روی میزانم؟ نمی دانم کیام
هیچکس با من نبوده همره ِ دلواپسی
کِشتی ِ در راه ِ طوفانم ، نمی دانم کیام
فریما محمودی