یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از چشم به چشمه می‌چشم چلچه‌ات را

از چشم به چشمه می‌چشم چلچه‌ات را
چون چشم‌کشی، چانه بری، چهره‌کُشانی؟
من از تب و در بی‌خبرت خواب ندارم
ای یار خرامیده‌ی من،‌ خانه کجایی؟
صبرم که به سر نامده از راهبه‌ بویت
سرد است و منم آتش شوقت که شمایی
سبزا که قسم به سبزی‌ات راست
من در بغلش سبزم و خشکیده کمایی
حقا که قسم به حقی‌ات خواست
شمش است و منم سارق قومت که خدایی
در حصر و ستایش ز خدایم به شمایم
او رفت و منم منتظرش سجده کنانی
صد نامه فرستادم و دانم که بخوانی
پس از قلم گیج و کجم است که جدایی
بنهفتم و خفتم ز همه از نفس تو
نظم از نی من رفت و بگفتم که بیایی


علی عالیخانی