ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
عرب را ناامیران خوار کردند
جفا در حقشان بسیار کردند
حقوق و حرمت قوم عرب را
برای منصبی انکار کردند
برای انبساط خاطر خویش
خیانت در صف ابرار کردند
سران سازش و صهیون و شیطان
توانی بر علیه یار کردند
به اسلام و مسلمانان خیانت
به تلقینات استعمار کردند
به استضعاف ایشان را کشاندند
اسیر دست استکبار کردند
برای قتل عام اهل غزه
تعامل با جنایتکار کردند
شبانه بمبهای فسفری را
روانه جانب احرار کردند
هزاران تن سلاح آمریکایی
هزاران خانه را آوار کردند
به اهل غزه از هر سو تهاجم
به محو اهل آن اصرار کردند
حرامیهای غاصب قدسیان را
به ترک سرزمین اجبار کردند
به بیماران و جای امن آنها
تهاجم با دل بیمار کردند
زنان و کودکان محصور و محدود
برای شادی اشرار کردند
ز دریا و هوا محصورشان با
چراغ سبز استعمار کردند
نه آب و نه غذا و نه دوایی
دوباره ( شِعب ) را تکرار کردند
زنان و کودکان رنجور و بیمار
به خون دیدگان افطار کردند
ز فرط تشنه کامی شیرخواران
تلذی با تن تبدار کردند
یمانی شد از آن مغضوب سلطه
که با خودکامگان پیکار کردند
عدو شد بار دیگر منشا خیر
ز خواب آزاده را بیدار کردند
به نقش تفرقه انگیز شیطان
توجهها اولوالابصار کردند
در اقصای جهان اهل بصیرت
تظاهر ضد استعمار کردند
مسلمانان نستوه سلحشور
به وحدت یک صدا اقرار کردند
علی اکبر نشوه
این تحفه که هدیهای ز یار است
دریاب که در شاهوار است
این گوهر ناب زندگی بخش
اسباب شکوه و اقتدار است
آسایش جسم و بهجت جان
در سایه تاجش استوار است
لبخند که غنچهای دل آراست
بی برق جمال او چو خار است
در پرتو این شهاب روشن
خوش منظر و دلربا نگار است
دندان که لطیف تر ز میناست
شایسته لطف بیشمار است
نستوه که این گوهر ز کف داد
آیینه طفل شیرخوار است
علی اکبر نشوه
من از جنگ و جهاد و جبهه سیرم
و در خوب و بد این قصه گیرم
چرا جایی که صلح و دوستی هست
من از روی غضب موضع بگیرم
نمیترسم من از درگیری و جنگ
نمیخواهم که بیحاصل بمیرم
چرا از لذت دنیای شیرین
دمی شاهانه کام دل نگیرم
جهاد آری لباس پاک تقواست
هنوزم هست یادش در ضمیرم
به تن میکردم آن را روزگاری
که دست خالی و عریان نمیرم
کنون در سایه پندار تازه
که شد از لطف یاران دستگیرم
کراهت دارم از پوشیدن آن
به نزد دوستان و در ضمیرم
چرا با کدخدای ده درشتی
من نوکدخدا طفلی صغیرم
نباید با همه جنگید هرچند
که در باطن قوی چون ببر و شیرم
شکسته چوب تحریم استخوانم
چرا من ژست آزادی بگیرم
نشسته جامعه در فقر و سختی
غم بی سرپناهان کرده پیرم
خداوندا ببخش این مدعی را
از این تعلیل باور ناپذیرم
حقیقت را بگویم عذر تقصیر
که ترس از مرگ کج کرده مسیرم
به دنیا بستهام دل مثل فرزند
میان پنجههای او اسیرم
به هر خواری که خواهد میدهم تن
تمناهای او را میپذیرم
ندایی از درونم میزند بانگ
مبادا اشتباه هست این مسیرم
از آن ترسم که ترس از مرگ روزی
کند آنگونه ترسو و حقیرم
که مرداری به ظاهر زنده باشم
ز بالا آورد دشمن به زیرم
نباشم لایق فیض شهادت
به خواری زیر دست و پا بمیرم
خداوندا ترحم کن به نستوه
که بخششهای تو کرده دلیرم
شدم غره به خود دادم اجازه
به حکم تو ز نخوت خورده گیرم
علی اکبر نشوه
سیر میکردم شبی در آسمان
در میان راه شیری
در تمنای نشان از بینشان
در دلم گفتم به آرامی خدای مهربان
لحظهای بر چشم مشتاقم بده خود را نشان
غرق در دریای بیپایان نور کهکشان
یادم آمد
من خدا را دیده بودم بارها
روزها و ماهها و سالها
من خدا را دیده بودم
در تمام عمر خویش
غافل از دیدارها
من خدا را دیده بودم
بامدادان شامگاه
در میان جنگل سرسبز و شاد
لابلای گیسوان بید مجنون
وقت تسبیح هزار و قمری شوریده حال
در میان چشم سحر انگیز آهوی نجیب
من خدا را دیده بودم
در سکوت دشت سرسبز و پر آب
در ترنم های شورانگیز جوی و جویبار
جلوههای دلکش رنگین کمان
در شکوه بال سنجاقک پر پروانهها
من خدا را دیده بودم
در جلال قلهها و کوهها
گریههای ابر و لبخند چمن
در خروش شادمان رودها
در پر پرواز و چشمان عقاب تیز چنگ
من خدا را دیده بودم
در دل آرام دریا در افق
در عبور قایقی بر روی آب
در وقار حرکت آرام قوهای سفید
زیر نور ماهتاب
من خدا را دیده بودم
در میان شب چراغ گربه دایی شهاب
در صعود معجزه آسای مور
روی سطح صاف دیوار اتاق
من خدا را دیده بودم
بارها و بارها
غرق در اوهام و در پندارها
سالها من با خدای خویش بودم روبرو
چشم دل را بسته بودم
در میان آسمان میکردم او را جستجو
علی اکبر نشوه
در غیبت خورشید و حجاب حائل
ماه ده و چهار حسن و بدر کامل
آنکس که نباشد به ولایت قائل
تمکین ننماید ز فقیه عادل
لبیک نگوید به امام امت
در معرکه جهاد حق بر باطل
با ظلم نجنگد به هوای مظلوم
در گسترش عدل نباشد عامل
دوری نکند ز جبهه استکبار
از مکر و نفاق کفر باشد غافل
با جان نکند حمایت از مستضعف
تا نیل به عزتی که گشته زائل
تمکین نکند ز نخوتش بیتردید
هنگام ظهور از امام عادل
سرباز بصیر بی تکبر نستوه
شایسته خدمت است و یار قابل
علی اکبر نشوه
بیشتر از یک زن است یار وفادار توست
در خوشی و ناخوشی عاشق دیدار توست
در ره توفیق تو گذشته از هر چه هست
بیشتر از آنچه در حیطه پندار توست
دل نگران تو در هر کژی و راستی
سخره نبینی از او محرم اسرار توست
پای به پای تو در کودکی و در شباب
در حضر و در سفر مونس و غمخوار توست
بر سر راهت چو باز نشسته با چشم باز
تا که نبینی گزند همیشه بیدار توست
در صدفی از حیا مظهر لطف خداست
پرتوی از مهر او مهر گهر بار توست
ای همه هستی ام هستی ام از هست توست
جای تو در دل بود دلی که بیمار توست
علی اکبر نشوه
به نام آنکه دل را مبتلا ساخت
گرفتار غم عشق ولا ساخت
غم او را ز شادی کرد لبریز
دوای درد او را کربلا ساخت
علی اکبر نشوه
در گوش دلت خواند و تو باور کردی
در خلوت دلفریب او سر کردی
مشتاق لب تو تا سحر می مانم
شاید هوس ساقی و ساغر کردی
علی اکبر نشوه