یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

وقتی هستی

وقتی هستی
دست های من
مهریه ی تن توست.

وقتی نیستی
دلم می خواهد دست هام را
از زندگی ام کنار بگذارم

وقتی هستی
دست های من
به اندامت چه می آید


وقتی نیستی
این دست های از تو بی خبر
گیاهی مرده است
که خواب آن را برده است
حالا
دست های تو کجاست
که از آن سراغ تنم را بگیرم ؟


"عباس معروفی"

باور نمی کردم که عشق

باور نمی کردم که عشق

زبانی ادیبانه دارد.
نمی دانستم ادب
عشق را اتو می کند
مثل پیرهنی که تو
تنم کردی
دگمه هام را بستی
تا به دیدار خودت بیایم.


"عباس معروفی"

من اگر می‌دانستم دنیا اینقدر شلوغ است؛

من اگر می‌دانستم دنیا اینقدر شلوغ است؛
نمی‌آمدم!
صبر می‌کردم بعدها...
آخر اینهمه راه آمدم،
دلم می‌خواست تنها تو را ببینم.
دلم می‌خواست؛
تو را "تنها" ببینم..!

عباس_معروفی

نبودنت چرا اینقدر پیداست؟

نبودنت چرا اینقدر پیداست؟
در و دیوار چرا
نبودنت را به رخم می‌کشند مدام؟
وقتی نیستی در نبودنت می‌چرخم
وقتی هستی در بوی تنت
در گل‌های پیرهنت
عشق من!
آوارگی وادی چندم بود؟
عباس معروفی

بوی تنت مرا برمی‌گرداند

بوی تنت

مرا برمی‌گرداند

به دوران پیش از خودم

پیش از آن که باشم.

مگر پیش از تو

سیب هم وجود داشت؟

 

"عباس معروفی"

جاذبه‌ی تو از خاک نبوده

من فکر می‌کنم
جاذبه‌ی تو از خاک نبوده
از آسمان بوده
از سیب نبوده
از دست‌‌هات بوده
از خنده‌هات
موهات
و نگاه برهنه‌ات
که بر تنم می‌ریخت.

(عباس معروفی)

غمگین که باشی ،

غمگین که باشی ،
فرو می ریزم مثل اشک ،
نه مثل دیوار شهر که هرکس چیزی برآن به یادگار نوشته است .
(عباس معروفی)

فقط می خواهم تو را یاد بگیرم

خیلی چیزها بلدم
عشق من

حالا دیگر
فقط می خواهم
تو را یاد بگیرم
نقطه به نقطه...

عباس معروفی