ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
عشق را باید با تمامِ گستردگیاش پذیرفت،
تنها در جسم نمیتوان پیدایش کرد،
بلکه در جسم و روح و هوا،
در آینه،
در خواب،
در نفس کشیدنها ..
انگار به ریه میرود
و آدم مدام احساس میکند بزرگ و بزرگتر میشود.
عباس معروفی
نفسش بوی باد می داد .
بوی باران خنک بود
و دهانش بوی چوب میداد
و من یک باره میان دست هایش شعله ور می شدم ..
زمستانی ماندگار
و من
در انتظار شکوفه های گیلاس،
نه باغی
نه باغبانی...
عباس_ معروفی
آیا کسی می توانست بفهمد که دوست داشتنِ او چه لذتی دارد
و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می کند؟
آدم پُر می شود، جوری که نخواهد دلش برایِ آدمِ دیگری بلرزد...