ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گر درختی از خزان بی برگ شد
یا کرخت از سورت سرمای سخت ...
هست امیدی که ابر فروردین
برگها رویاندش از فر بخت ...
بر درخت زنده بی برگی چه غم
وای بر احوال برگ بی درخت ......
(محمدرضا شفیعی کدکنی)
به نام تو امروز آواز دادم
سحر را
به نام تو خواندم
درخت و پل و باد و نیلوفرِ
صبحدم را
تو را باغ نامیدم و
صبح در کوچه بالید.
می شناسمت
چشمهای تو
میزبان آفتاب صبح سبز باغهاست
می شناسمت
واژه های تو
کلید قفل های ماست
می شناسمت
آفریدگار و یار روشنی
دستهای تو
پلی به رویت خداست
شفیعی کدکنی
عمری، پیِ آرایشِ خورشید شدیم
آمد ظلماتِ عصر و نومید شدیم
دشوارترین شکنجه این بود که ما
یک یک به درونِ خویش تبعید شدیم
محمدرضا شفیعی کدکنی
دور از تو با سیاهی
شبهای غم گذشت
این مُردنی که زندگی اش
نام داده ایم...
شاعر : شفیعی کدکنی
ما با شمعِ واژه هامان
یک نسل را به نسلِ دگر پیوستیم
بیآنکه قصهای بسراییم
بهر خواب؛
آیندگان بدانید
اینجا مقصود از کلام،
تدبیرِ حملِ مشعلهای بود،
در ظلام...