ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
نوشته ای زیبا از "سیمین بهبهانی"
داشتم به میهمانم می گفتم که اگر راحت تر است رویه نایلونی روی مبل های سفید را بردارم، نرسیده بودم قبل از رسیدنشان برشان دارم،
او تعارف کرد و گفت راحت است من اما گرمم شد و برش داشتم، بعد یکدفعه حس کردم چقدر راحت تر است.
سه
سالی می شود خریدمشان اما هیچ لک و ضربه ای بر آنها نیفتاده اگرچه اکثر
اوقات به دلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتی شان محروم
مانده ایم،
بعد یاد همه روکش های روی اشیای زندگی خودم و اطرافیانم میفتم،
روکش های روی موبایل ها،
شیشه ها، روکش های صندلی ماشین،
روکش های روی کنترل های تلویزیون، روکش های روی لباس های کمد و...
همه این روکش ها دال بر پذیرش دو نکته است
یا بر نامیرایی خود باور داریم
و یا اینکه قرار است چنین چیزهای بی ارزشی را به ارث بگذاریم،
هر روز در روابط روزمره مان نیز همین روکش ها را بر رفتارمان می گذاریم
تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم،
فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم،
فلانی نفهمد چقدر شکست خورده ایم.
نقاب ها و روکش ها را استفاده می کنیم برای اینکه اعتقاد داریم
اینطوری شخصیت اجتماعی ما برای یک روز مبادا بهتراست
گر خوب و گر نه خوب...
نوازشگرم تویی...
چون نغمه نهفته...
به تاری نشسته ام...
سیمین_بهبهانی
اگرچه باز نبینم به خود کنارِ ترا
عزیز میشمرم عشقِ یادگارِ ترا
سیمین_بهبهانی
زنان را از رقصیدن منع کردند
از آواز خواندن، از عاشقی کردن، بوسیدن و خندیدن،
زن ها در پیله ی خود فرو رفتند
و از تنهایی بسیار شاعر شدند
و در شعرهایشان وحشیانه رقصیدند،
آواز خواندند، عشق ورزیدند، و بوسیدند
اما خنده نه، فقط گریستند ...
یک دریچه آزادی
باز کن به زندانم
یک سبد پر از شادی
خرج کن که مهمانم
...
لحظه های امروزم
شاد باد و رنگین باد
وعده های فردا را
اعتماد نتوانم...
چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی
چو جان، نهان شده در جسم پر ملال منی
چنین که میگذری تلخ بر من، از سر قهر
گمان برم که غمانگیز ماه و سال منی
خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام
لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی ...
سیمین بهبهانی
شب مهتاب
همان به که ز انـدوه بمیری
تو که با ماهرخی
وعدهی دیدار نداری
#سیمین_بهبهانی
چه رفتنها که میارزد به بودنهای پوشالی
چه آغوشی، چه امّیدی به این احساسِ تو خالی
کبوتر با کبوتر مانده اما از سر اجبار
در این دنیای تودرتو، تو دیگر از چه مینالی؟
یکی را دوستش داری که او دنبال غیر از توست
کجا دیدی جهانی را به این شوریده احوالی؟
#سیمین_بهبهانی