ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شل کن به جان مادرت دست از گلو بردار
راه نفس را بسته ای آخر عمو بردار
آخر چه کردم من مگر از من چه می خواهی
هر جا که من رفتم تو هستی روبرو..بردار
تنها فقط سنگ از پی سنگ است می آید
باور بکن آبی نمانده در سبو..بردار
چیزی نمی گویی چرا از من چه می خواهی
شاید که حل شد ماجرا با گفتگو بردار
تحریم آمریکا چنین بی حرف و منطق نیست
جانی نمانده در تنم بی آبرو بردار
یک زنگ تفریحی،تنفس جام برجامی
وقتی بده جانی بگیرم ای عدو بردار
از ما بکش بیرون به جان مادرت دیگر
حرفی بگو دیگر بیا بیرون برو بردار
سعید غمخوار
عاشقت بودم ولی دیگر مجازی نیستم
دل نمی بندی برو من اهل بازی نیستم
من تمام قلب خود را داده بودم دست تو
تو به من اما ندادی امتیازی نیستم
مهربان هستی ولی دیوانه ای لجباز و سرد
من که بودم عاشقت دیگر چه نازی نیستم
حرف من حرف است و قولم قول اما مثل تو
اهل دعوا و دروغ و صحنه سازی نیستم
آمدی گفتی تو را می خواهم اما بعد از آن
بر سر حرفت نماندی حقه بازی...نیستم
من تو را تنها برای قلب خود می خواستم
فکر سود و منفعت یا هر نیازی نیستم
تاکنون یکبار گفتی عاشقم می خواهمت ؟
بین یک معشوق و یک عاشق چه رازی..نیستم
سالها رفت و ندیدم از تو من یک روی خوش
اهل دل دادن نبودی اهل نازی ..نیستم
من زبانت را نفهمیدم نمی دانم بیا
خود بگو دیگر بگویم با چه فازی.نیستم
سعید غمخوار
پیش چایی غالبا رسم است از اول نعلبکی باشد
این مهم است تازه دم باشد ولی با قند کی باشد
بوسه از صورت و یا لب ها چه فرقی می کند اصلا
من که گویم بوسه باید با فشار و آبکی باشد
آدمی که منطقی باشد چه می فهمد حرارت چیست
تاب و تب در قلب آدم های عاشق مسلکی باشد
در دلش حسی ندارد از نگاهش می شود فهمید
دختری که درس خوان است و خودش هم عینکی باشد
اینهمه دکتر مهندس یا معلم کو سوادی نیست
عادت ما مردم اینجا این شده.. که مدرکی باشد
مردم از شیرین و خسرو دائما افسانه می گویند
آخر این شیرین چرا اینگونه باید آهکی باشد
سعی کن مدیون قلب خود نباشی تا که وقتی هست
بهتر از آن است عشقی در خفا یا دزدکی باشد
وه چه می چسبد خود از بستان بچینی میوه هایت را
طعم لیمو های شیرینی که آن هم پا تکی باشد
سعید غمخوار
مثل سابق چایی و قلیان نمی چسبد به من
می خورم می نوشم اما نان نمی چسبد به من
دیگر حتی خوردن آبگوشت دیزی در حیاط
یا کباب و جوجه با ریحان نمی چسبد به من
چند سالی می شود بی حس و بی آرامشم
دیگر حتی آب شهرستان نمی چسبد به من
جان تو باور بکن اصلا نمی دانم چرااا ؟
بستنی در ظهر تابستان نمی چسبد به من
من نمی دانم چه کردم یا چه شد اینگونه شد
گردش حتی.جاده ی حیران نمی چسبد به من
هر چه می خواهم بخندم یا کمی شادی کنم
از ته دل خنده ای آسان نمی چسبد به من
هر چه هم این روز و شب با من جلو تر می رود
بد تر از دیروزم و گریان..نمی چسبد به من
رفتم اینجا دکتری گفتم به داد من برس
می روم در باغ و در بستان..نمی چسبد به من
گفت تو افسرده ای باید بیایی روی تخت
تا کنی جانم خودت درمان..نمی چسبد به من
گفتم ای دکتر شما هم؟ جان من افسرده ای
گفت آری جان مادر جان.. نمی چسبد به من
نسخه را پیچیدم و رفتم به داروخانه ای
یادم آمد تازه بی سیر ان نمی چسبد به من
پیش حتی یک مشاور رفتم و گفت او بگیر
زندگی را ساده و آسان..نمی چسبد به من
حاضرم یک شب که خواب هستم نباشم بعد از آن
زندگی با اینهمه بحران نمی چسبد به من
سعید غمخوار
بغل کن عزیزم مرا تا کمی جان بگیرم
کنار تو با عطر و بوی تو درمان بگیرم
مرا جا بده بین دستان پر مهر و گرمت
فقیر آمدم تا کمی لطف و احسان بگیرم
نفس در نمی آید از سینه ام نا ندارم
بغل کن عزیزم مرا تا که سامان بگیرم
لبت مثل شاه توت قرمز.. قشنگ است عزیزم
کمی توت قرمز بده شور مستان بگیرم
چه اجری از این بیشتر تشنه ای را دهی آب
کمک کن عزیزم که جامی به دندان بگیرم
هوا گرم تر شد ببین فصل لیمو رسیده
چه حالی دهد آب لیمو من الان بگیرم
دلم تنگ آن خنده و شور و شوق قدیمی ست
تو قدری بخند تا که من رقص باران بگیرم
بیا دست خود را بپیچان به دور کمر تا
من از شاخه بالا روم میوه از آن بگیرم
تو که واردی..اهل دریا و ماهی عزیزم
بزن دل به دریا که من دُر غلطان بگیرم
من اول خورم یا تو ؟اصلا چه فرقی کند ها
تو ماهی گرفتی بخور...من که آسان بگیرم
سعید غمخوار
مرا ببخش اگر نشد، نیامدی تو را ندیدم
تو در دلم نشستی و فقط تو را نفس کشیدم
مرا ببخش اگر نشد...ز خاطرم نرفتی اما
نگفتم و تمام غصه را به جان و دل خریدم
شبیه رعد و برق اگر زدی به قلب بی گناهم
نشستم و درون خود صدای گریه را شنیدم
تو بی بهانه رد شدی گذشتی از دلم ولی من
به خاطر تو ماندم و برای خاطرت تپیدم
نگو که آرزوی من امید قلب من تو هستی
من از غروب آرزوی خود به این جنون رسیدم
خدا کند که بعد از این دلم تو را نخواهد از من
که خسته از زمانه ام..دلم گرفته نا امیدم
نمی شود..نشد بمانم از تو بوسه را بگیرم
مرا ببخش اگر به تو نگفته از تو دل بریدم
سعید غمخوار
زده امشب به سرم دل بدهم.. قلوه بگیرم
بنشینم به کنار تو فقط بوسه بگیرم
آن قدر بوی تو را سر بکشم تا بشوم مست
تو بخندی و من از جام تو پیمانه بگیرم
درِ گوش تو بگویم بخدا عاشق و مستم
دست پر مهر تو را عاشق و مستانه بگیرم.
زده امشب به سرم تا نگذارم تو بخوابی
بروم از سر یک کوچه کمی تخمه بگیرم
شب و با تخمه سرت را بکنم گرم و نخوابیم
وقت صبح هم بروم بربری و خامه بگیرم
زده یک شب به سرم.. سر بگذارم به خیابان
زیر باران بزنم با تو قدم..بوسه بگیرم
سعید غمخوار
دلم پر می کشد امشب به سویت..پس کجایی تو
نمی دانی مگر در قلب من بی انتهایی تو
چه جادویی بلد هستی که من اینگونه دلتنگم
که هستی؟ با دلم صد ساله گویا آشنایی تو
نفس تا می کشم بوی تو را آرام می گیرم
تو بر جان و دلم باور بکن عین دوایی تو
نگاهت تا می افتد بر نگاهم مسخ می گردم
چه کردی با دلم دیوانه جان..آهن ربایی تو ؟
کسی در قلب من جای تو را دیگر نمی گیرد
برای من تو ای زیبااترین لطف خدایی تو
تو تنها مرهمی هستی که بر زخمم اثر کرده
میان اینهمه رنج و مصیبت..کیمیایی تو
بنوشان از شراب ناب لبهایت به من قدری
کمی تلخی برای من ولی عین شفایی تو
اگر پر داشتم امشب به سویت می گشودم پر
تو را محکم به قلبم می فشردم...با وفایی تو
سعید غمخوار