ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
تا تو را دارم مگر دردی به جانم میدهد؟
دور بودن ها و دلتنگی امانم میدهد؟
تا تو باشی من مگر ناراحتی دارم دگر؟
من تو را دارم خوشی ها آشیانم میدهد
گر نباشی درد ها بر من هجوم آرد ولی
تا تو هستی این خوشی ها جان به جانم میدهد
کاش اینجا بودی و با من دلی میباختی
تا تو در فکر منی عشقت بهایم میدهد
ناز ها کردم برایت از خوشی من لطف کن
هر که را دیدی بگو دلبر نوایم میدهد
تا بخواهی دور باشی دل نمیآید، بمان
درد های دل مگر با تو عیانم میدهد؟
گفته بودی دل تو را خواهد ولیکن لطف کن
تا دلت خواهد دلت را دل فغانم میدهد
من تو را با یک نگاهم مرهمی میساختم
مرهمی چوم تو دگر جانی به جانم میدهد
کاش از اول نمیگفتی مرا میخواستی
این ندیدن ها دگر بی جان عذابم میدهد
بی تو یک درد و همینک درد دوری و هزار
کاش میدانست قلبت کآب و نانم میدهد
تو مرا چون راز بودی راه را دیدم ز تو
با تو بودن در قفس راهی نشانم میدهد
رقیه نصیری
اگر امروز بیایی تو برایم دیر است
نفسم بی تو به عشقی ابدی درگیر است
من چنان عاشق جان تو و چشمت بودم
که اگر زودتر از زود بیایی پیر است
قلب من جور کش خواسته هایت شد و بس
من همانم که پس از رفتن تو دلگیر است
اشک هایم چو مروارید در چشم صدف
عشق با رفتن تو حادثه ای غمگیر است
فاصله، مرگِ مرا زودتر از زود نوشت
من همانم که نهانم به تویی زنجیر است
گوش دل بعد تو باید کر شود چشمش کور
که صدای نفست بر دل من چون بید است
کاش میماندی و با چشم خودت میدیدی
طاقت فاصله ها با دل من برگیر است
عاشقت بودم و عقلم به دل نادان رفت
من اگر دورترین نقطه بخواهم گیر است
رقیه نصیری
بماند هر چه در قلبم نهان است
بماند خانه ام ویرانه خانه است
بماند این تمام قلب خسته
بماند یار من نا مهربان است
نگفت از آفتاب چشم مستش
که شاعر بوده و آوازه خوان است
ندارد جان من جز آه و حسرت
بماند قلب او آتشفشان است
نپرسید از غم قلب شکسته
که نجلای دلم جان و جهان است
نگفت از راز عشق و دوستی او
بماند حسرت چشمش به جان است
رقیه نصیری
شبی را خواب من میل خوشی نیست
همان روز است که بی تو نفسی نیست
منی بودم که اندر دل بمردم
تو رفتی و دگر بال و پری نیست
اگر برگردی و دیگر بمانی
در این عالم دگر میل غمی نیست
تویی جان و جهان و هر چه که هست
اگر باشی ز من میل کمی نیست
بمان و تا ابد پیش دلم باش
که با هر لحظه دوری غم کمی نیست
تو را دادم به دست یار ای دوست
که جز او هیچکس یار و بری نیست
تو گر ماندی بمان ای هم نفس جان
که گر باشی ز فرحانی غمی نیست
تویی باز آمد تنها و دوری
اگر جانی بماند هم سری نیست
ز دوری دلت پیر و شکسته
تو مهری و نباشی سروری نیست
بیا اند دلم بال و پری باش
که بی بال پرم دیگر کسی نیست
نمانی گر دگر جانم رود من
که از هر ثانیه یاری دگر نیست
رقیه نصیری