ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
خنده هایم را در هفت سالگی ام جا گذاشتم....
نمیگویم دیگر نخندیدم، نه...
دروغ است...
اما دیگر به پاکی آن روزها نخندیدم...
زندگی به من یاد داد
حتی کسی که روزی چند ساعت واست گریه میکنه هم
به جایی میرسه که حتی اسمتم یادش نمیمونه...
کمی دور تر
یک نفر
هر شب حجمه دلتنگی هایش را بار دلش میکند
و زیر لب تکرار میکند
"اگر دوستم داشت از من خبری میگرفت"
و تو درست روی مرز غرور
شب را با یک عکس به صبح می رسانی...
و چقدر عشق تلف میشود این میان
و چقدر دیر میفهمی چیزی که از دست دادی
بسیار بزرگتر و سنگین تر از آن غرور پوشالیست...
دلم تنگ است از این دنیا
چرایش را نمیدانم! من این شعر غم افزا را
شبی صدبار میخوانم
چه میخواهم از این دنیا
از این دنیای افسونگر قسم بر پاکی دریا
جوابم را نمیدانم
بهارزندگانی را
چندین بار بوییدم
کنون با غصه میگویم
خداوندا پشیمانم
دلم تنگ است از این دنیا
چرایش را نمیدانم