ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
من مانده ام
و پرسه زنان
در کوچه ی بی خیالی
تا ابد و ده
جای تو در کُنج دلم خالی خالی
تو ایمان مرا برده ای
بد جور
گرفته ای
دل ما را
و حسرت ما را
سخت نشانه
ای های
تا ابد و هر روز ،
جای تو ؛ دو صدبار
و هزار بار؛ خالی خالی
حاتم محمدی
اشتباه کردم
گفتم بدون عشق تو، میمیرم
سخت بود ،
کوچه های خلوت شهر را
بی تو پیمودم
تنها بود خیال،
درخلوت تاریکی آلوده
خالی شد پاکت سیگارم
آنچنان در حالت تلخی این قهوه
به تو اندیشیدم
که نه تو در فال بودی
و نه پایان یافت ،دود سیگارم.
حاتم محمدی
گاهی خیال میکنیم که خنده است
تبسم از شوقی که...
از دست بنده است.
با ترسی که
از توهمات بندگی
میسپارمش به های های تهی
جانی که چون رمنده است
گداری میکنم از بهر دیدنی
گاهی دعایی ، جهنده است
بی شک صدایش میزنم
وقتیکه بی احساس
از درد نوبرانه ای نگاه
که تن خسته ی
هر دونده است
نفس میکشم؛
اگر هم آخرین شود
چرا ؟ دم شود، درنده است.
ما بسان خستگان از امید
دعا میکنیم که او
تن داده و جان به تن
اگر تن دمیده دم
ولی خود برنده است.
ما به بهار امید بسته ایم
ولی انگار پاییز برنده است.
حاتم محمدی
ای برگ پاییزی
ای خزان دلربا
ای نسیم پر بها
نمیگویم
برو سفر بسلامت ؛
بر گرد،
تو برگرد و خانه را آباد کن
تو،
همین حوالی فریاد کن
تو راهی نرفته ای ،
این گوشه ها ،کنجی پیدا کن
بیداد کن،
فریاد کن.
ای درخت بهار
پربار و پر ثمر ،
تو از شاخ و برگ و ریشه ای
تو ریشه در این خاک داری
ب چشم نا پاکان نه ای
تو ریشه از نیاکان داری
این باغستان،
این سرزمین در باد ،
ب تو و هر باغبان خسته از امید؛
امید دارد .
حاتم محمدی
گاهی حقیقت تلخ است
گاهی گریه تلخ تر
گاهی سکوت
گاهی تبسم ,
خنده,
قهقهه از عمق وجود
عجیب تلخ است
و اما تو؛
حقیقت تلخ ترینی.
حاتم محمدی
نه آنقدر مسلمانم,
که بر دستان تو نماز نخوانم
نه آن کافری که ,
بر هستی تو نیاز بدانم
نه بر پیکر خویش تمنا دارم
نه بر لشکر خویش اعتنا دارم
بی شک در امتداد این راه,
این من و این ما
برنده مرگ است؛
این تو و این روزگار بی مستجاب از دعا.
حاتم محمدی