یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

سال نو آمد و فصل بی مهری زمستان هم گذشت

سال نو شد و روز نو روزی رسید
همین بخت بیدار دیر روزی رسید
سبز جهانم گشت و صحرای دلنشین
وقت بهار صبح امید به پیروزی رسید


حاتم محمدی

روزی برفی خواهد بارید

روزی برفی خواهد بارید
روزی آن طرفی خواهد دید
روزی که سرد شد دل از کارم
آن روز چه هدفی را خواهد دید
روزی که برفی خواهد بارید
آنچنان سوز سرمایش را حس خواهی کرد
که هیچ شعله ای
دیگر آن گرما را نخواهد داشت
و تو در آن سردی
در آن سوز سرما
که شاید مرداد تابستان باشد
در بهمن و برفش دفن خواهی شد.


حاتم محمدی

خیلی وقت ها گفتند و گفتند

خیلی وقت ها گفتند و گفتند
اما هرگز نشنیدند
و هیچگاه پاییزی نیامد
جوجه ها را پس کی میشمارند؟

حاتم محمدی

دوباره عشق ورزیدن شرعا حرام است

دوباره عشق ورزیدن شرعا حرام است
چون عشق اولی قطعا بخواب است
گر گرفتم دائما از بی خیالی تو ای ققنوس
دوباره یادم کن نه وقتی سنگ مرام است


حاتم محمدی

بر دلم نقش بسته رنگ سردی و اسیری

بر دلم نقش بسته رنگ سردی و اسیری
در دل ندارم هوسی و دلگیرم از پیری
سپیدی موهایم نه از کهنسالی ست
جوانم ،در خیالم حریر نقشی تو از دیری

حاتم محمدی

در قلعه ای که ایلی نشسته بودند

در قلعه ای که ایلی نشسته بودند
من ایستاده بودم
زمزمه های بود مثل سراب، سرابی
کنجکاو شدم گاهی
و برای شنیدن حرف‌های بیهوده
بیشتر گوش ایستادم
چه حرف های تلخی
بی مزه و پر از آبی های آسمانی

بیشتر که فکر کردم
با خودم گفتم چه گلایه ای
من که از گل روی آسمانم رنجیدم
از خارها هرگز ،
هرگز گله ای نیست
و پشت به خارستان روزگاری را
می‌گذرانیم بخواب و عجب از کم خوابی.


حاتم محمدی

خبری دیگر از عاشق های دردناک نیست

خبری دیگر از عاشق های دردناک نیست
سفری هموار با قایق های چالاک نیست
آهسته دل بردن و مهر ورزیدن های عاشقانه
باب نیست و خبر از دق های خوفناک نیست


حاتم محمدی

پاییزِ زیبایِ گیسو طلایی؛

پاییزِ زیبایِ گیسو طلایی؛
دوباره رخت سفر بستی؟
پینه ی دست باغبان را
باز کهنه ی این زخم را
دهن نبسته، بستی؛
باورتان میشود پاییز میرود؟
ب چه تشبیه کنم؟
مثل تازه عروسی که قهر و کرشمه میکند
رَنج ارمغان
لباس زرد زیبای تنش را،
که با تاوَل دستانِ من باغبان ِخسته بود
ولی،او برای همخوابی با زمستان
مردی با آغوش باز و یخ زده
و آرزوهای سرد؛
هزاران سال پیش عهدی بسته بود

حاتم محمدی