یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آمدم شهر به شهر ای که به عشق تو اسیرم

آمدم شهر به شهر ای که به عشق تو اسیرم
آمدم تا سر هر کوچه نشان از تو بگیرم


روز و شب سنگ به سر می زنم از دست جدایی
ناامید ار شوم از روی تو بهتر که بمیرم

با تو خوشبخت ترین عاشق ایران و جهانم
بی تو بلقیس و سلیمان بشوم باز فقیرم

مست از جام جوانی شدی و رفتی و گفتی
که حریف غم عشق تو جوان باید و پیرم

عشق و متر و عدد و سنگ و ترازو؟ چه خیالی!
پیر نه .. شیر، به میدان غم عشق تو شیرم

جنگل سبز شمال آبیِ دریای تو بودم
روزگاری ست که دور از تو تنِ خشکِ کویرم

دعوی عشق تو و خانه نشینی؟ چه دروغی!
عشق، آواره کننده ست دروغش نپذیرم

رنج و شیدایی و آوارگی و دربدری را
پی دیدار نگاه تو به یک موی نگیرم


غلامحسین درویشی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد