ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
پس از آن شب افشا،
پس از لبخند و اشکها
تاریکِ دهشتناکِ سکوت و تنهایی باز کرد دهان
چون صدها بار دگر از بهر جان
اینبار بی مقاومت و از سر تعمدی به اختیار
به قعر عمیقش افکندم خود را علیرغم صد بار دگر به اجبار
ظلمت یکدست
با هراس همدست
سیاهی
تباهی
به سالی یک قطره فرو افتاد از من
چکه چکه چکیدم
باز من شدم
تکیه بر زانو ایستاده بر قامت تن شدم
چنگ میاندازد و باز تهی میشود از هر چه بود دستان
هوا پر ز سوزِ سرمای زمستان
چشمان راهند پاها در ظلمت و تن مجبور به اطاعت زان.
به تاریکی کورمال میپویم راه
صدای گریهی کودکی میپیچد به پژواک و نیز آه
گویی که در پسِ سالیان میکشد مرا انتظار
نیست صدا ز بیرون، سینهام خالی از قلب میشود آوار
فرو میریزد همه تاریکی یکسر غبار
از زیر خرابهها دستی بیجان میگیرد پای مرا
و فرو میکشد به زیر اندرون سرا
نشسته کودکی تنش از جنس بلور، درون سینهاش فانوسی میتپد ز نور
پرتوش میگیردم به آغوش
از خود میشوم فراموش
میشود کودک خنده و قهقهه از جنس امواج و اوج میگیریم به آسمان
می چرخد چو طوفانی از نور بیکران
میگردیم میچرخیم
میچرخیم و میگردیم
چو گردباد چالاک و روان
آمیخته به یکدیگر به گردش معکوس دقایق
دقایق
دقایق
مدهوش و بیحال خود را یافتم به اقیانوسی خفته بر قایق
سینه دیگر خالی از دل نبود
فانوسی زرین آویخته بر سینه بود
به جنبشِ قطرهای بیدار شدم
سر خم به دریا کردم همه قطرهها من شدم
چو مات ماندم منها به من مات شد
چو خندیدم منها به من خنده شد
چو خشم کردم ابر غرید و آسمان بر من خشم شد
خروشید دریا و قایق بر من کج شد
فرو افتادم به قعر آب همچو سنگ
مغروقِ تنها
بی نفس
سینه تنگ
چو قطره فرو رفتم اندر صدف
بمردن
فشردن
گسستن
چو کف
به تکرار و سالها
دگرگونِ ز حالها
ذره ذره
به موعود و میعاد
به مولود و میلاد
زرین دُر شدم
به جمعِ بر خود کافران چون حر شدم
گسستم
شکستم
رستم
زان کان و مکان
نشستم به چشم ترِ عاشق در دفتر شاعران
مسعود حسنوند