یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

زیر آسمانِ ابرپوش،

زیر آسمانِ ابرپوش،
به باران خیره شدم.
به قطراتش که همچون
اشکِ خنیاگری بر کمان می‌ریخت.

در انتظار بودم
در انتظارِ که؟

چَشم انتظارِ نور و امّیدی از دور.

برق‌ِ چَشم‌هایت درآمیخت با قطرات باران
و کور سوی امید در لابه‌لای آن.
چرا گمان می‌کردم تو از ناکجاآباد می‌آیی؟

باران آمد.
باران
ولی تو...


فرنوش خان احمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد