ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
صدای گوشنوازِ رود و جوی و چشمه آب
دلپذیر میکند آدمی را ، بسوی خواب
لذت خواب در طبیعت، آرامشی نیک بوَد
برجسته شود هر هنری ، ذهن مطیع بود
گر جَزم کنی به دشت و دَمَن عزمت را
حال خوب داری و کمتر کنی زحمت را
آنقدر در اوضاع وخیم ، غرق گشتیم
از آب و هوا و ساده زیستن ، دورگشتیم
ناگفته نماند صدای دلنواز یک پرنده
غار غار کلاغان هم شاید آزاردهنده
الاغ و خر ، هرز گاهی کنند عر عر
جای شکرش باقی ،نباشی نزدیک آن کره خر
شاخ و برگ درختان ، بِربِر کُنان ، نگاهت کنن
باد نرمی که وزید، تکانی خورند و وِلِت کنن
چشمت اُفتد به میوه آن درخت هِیکَلی
میوه اش نرسیده ،حیف است آنَش بِکَّنی
زبخت بد ، میوه رسیده اش آن بالاست
بیهوده نجوی ،دستت نرسد که واویلاست
سکوتی فرا گرفت همه دشت ودمن و باغ را
صدای شُرشُر و شَرشَرآب می سرود خواب را
زنبور یا مگس، ره اعتراض در پیش گرفت
ای شاعر،ویز ویز و وِز وِز ما چرا از یادت بِگِرِفت
آندو، چند هجومی آوردن به سوی طعام
بگفتن دفعه آخرت باشد ، زبان گیری به کام
ناگه چشمکی زد نوری بر آن سبزه زار
بگفتا حیف نان ، نیز هستیم در این کشت زار
زما هم تعریفی وتمجیدی ،تشکری نما
آنچه بینی درجهان ،ز تابیدنِ خورشیدوماه
نور خورشید ز روی اَدا، قهری نمود و برفت
نور ماه ز ماه بودنش بتابید و هرگز نرفت
خلاصه در شگفت آردت این جهان
هم دیدنی و هم سِتودنیست، به شُکرش بِمان
محمد هادی آبیوَر