یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

صدای گوشنوازِ رود و جوی و چشمه آب

صدای گوشنوازِ  رود و جوی  و چشمه آب
دلپذیر می‌کند  آدمی  را ، بسوی   خواب

لذت  خواب در طبیعت، آرامشی نیک بوَد
برجسته شود هر هنری ، ذهن مطیع بود

گر جَزم کنی به دشت  و دَمَن عزمت را
حال خوب داری و  کمتر کنی زحمت را


آنقدر در اوضاع  وخیم ، غرق گشتیم
از آب و هوا و ساده زیستن  ، دورگشتیم

ناگفته نماند صدای دلنواز  یک  پرنده
 غار غار کلاغان هم  شاید آزاردهنده

الاغ و خر ، هرز گاهی کنند  عر عر
جای شکرش باقی ،نباشی نزدیک آن کره خر

شاخ و برگ درختان ، بِربِر کُنان ، نگاهت کنن
باد نرمی که وزید، تکانی خورند و وِلِت کنن

چشمت اُفتد به میوه  آن  درخت هِیکَلی
میوه اش نرسیده ،حیف است آنَش  بِکَّنی

زبخت بد ، میوه رسیده اش  آن بالاست
بیهوده نجوی ،دستت نرسد که واویلاست

سکوتی فرا گرفت همه دشت ودمن و باغ را
صدای شُرشُر و شَرشَرآب  می سرود خواب   را

زنبور یا مگس،  ره اعتراض در پیش گرفت
ای شاعر،ویز ویز و وِز وِز ما چرا از  یادت بِگِرِفت

آندو،  چند هجومی آوردن به سوی طعام
بگفتن دفعه آخرت باشد ، زبان گیری به کام

ناگه چشمکی زد نوری بر آن سبزه زار
بگفتا حیف نان  ، نیز هستیم در این کشت زار

زما هم تعریفی وتمجیدی ،تشکری نما
آنچه بینی درجهان ،ز تابیدنِ خورشیدوماه

نور خورشید ز  روی اَدا، قهری نمود و برفت
نور ماه ز ماه بودنش بتابید و هرگز نرفت


خلاصه در شگفت  آردت این جهان
هم دیدنی و هم سِتودنیست،  به شُکرش بِمان

محمد هادی آبیوَر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد