یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در وجودم آتشی زبانه می کشد

در وجودم آتشی زبانه می کشد
انگاری در دلم عشق فوران کرده
تو را می خواهم
به اندازه شنیدن
نغمه خاموش شب تاریک
به نشستن کنار برکه زندگی
به تمنای خواستن ساعتی
در کنارت خیره ماندن
چه کردی با خواهش

باریدن بی صدای باران
خیس شدن در زیر
قطرات اشک لرزان
با ترنم عطر عاشقی
با طراوت شبنم سحرگاهی

با اندک رمق مانده در تنم
می خوانمت
آواز نیاز دارم
در کوچه‌های پر از بید مجنون
آری من عاشق شدم
ولی نمیدانم چه مدت زمان
از خیره ماندنم گذشته
چون عقربه های ساعت ایستاده است
بازی روزگار با من چه کرده؟
آخر به سرانجام می رسد
انتظار پایان نیافتنی
منم گلدان اطلسی خواهم داشت

چشمانی برق زده
از شکوفه امید دارم
باورم می گوید
یار از سفر برمیگردد
در بغل دسته گل نرگس دارد
بوی عطر آشنایی می‌دهد
می رقصم در این گرداب نیاز
شاید بپسندد معشوق
به زیر پایش پژمرده شوم
تا درد هجران بچشد
از نبودنم

حسین رسومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد