یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

رد پای نگران پنجره

رد پای نگران پنجره
فرو ریخته در خلوت کوچه
و من سرشار از تمنا
رشته‌ی خیالم را
از ته تاریکی رها کردم
به تکه‌‌خورشیدی که زخمه می زند
بر چنگِ تابش
بگذار دور شوم
از بی پایانی قارقار کلاغی
که بوی پژواک اهریمن
می ریزد از بن گلویش
بر شیارهای ذهن
و بنشینم بر لب آیینه
زیر بوته‌ی نیایش
تا از دستی که کلمات را
نقاشی می کند بر تن باغچه
توت بچینم

می شنوی
صدای زنگ را
در کف کاسه‌ی زمان
چقدر بوی مهمانی می دهد
ببین ...
ببین موسیقی نگاهش
دارد از پله‌های استغنا بالا می رود
چراغ ایوان را روشن کرد

باید به دیدارش بروم
باید بروم
به دیدار زنی که بر بام عشق
از گل‌های سوسن
نردبان گذاشته برای آواز چکاوک


مرضیه شهرزاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد