ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
امروز روز بغض من و شور و حال توست
امروز روز پرسه زدن با خیال توست
روی پیاده رو قدم از درد می زنم
هر ردّ پای مانده در این شهر مال توست
ای کاش رد نمی شدم از کافه ی قرار
پاییز دنج کافه پر از عطر شال توست
از پشت شیشه های سیاهی به یک نگاه
آتش زدی به جان زبانی که لال توست
میبینمت کنار رقیبم نشسته ای
او هرزه رو ست تشنه به اشک زلال توست
روز تولدت همه آوازخوان شدند
در من صدا به وسعت عشق محال توست
لعنت به عمر شمع که بازیچه ی تو شد
بر من بدم که خون غم امشب حلال توست
با سایه ها برقص و نخوان حرف نور را
میمیرم و بدان فقط امسال سال توست
عادل دانشی
امشب در گوش شب
آشوب دلم را زمزمه کردم
رنگ شب پرید
دل سنگ ترکید
سکوت دیوار بند بند دلم را درید
پاشنه کوه لغزید
ریشه زمین خشکید
نگاه رود غرید
شکوه ماه برید
احساس لبانم چرکید
و
تپش قلبم خوابید
مرتضی حاجی اقاجانی
فرقی ندارد کجا باشی صدای مرا بشنوی یا نه... ؟
تو که بیایی مرداد با شکوه می شود
و تمام شکوه خود را به قدم های تو می سپارد
و کسی از دوردست ها
برای تولد قدم هایت ترانه می سراید
و در لا به لای لایه هایش عشق پنهان می کند
تا به وقتش که نیاز باشد در دستان تو
یا چشمانت یا صدایت متبلور شود
تا بدانی همچنان
دلی برای دلت دلتنگ است
و قلبی برایت نامحدود می تپد...
مانی رسا
در تلاطم نگاهت آن غریق مشتاقم
که غرق می شوم در آبی چشمانت
تا با جزر و مد لبهایت
دوباااااره
به ساحل شانه هایت
باز گردم
فاطمه انصاری مراسخونی
مهتاب
شب
از
پنجره
سرک
به
خوابگاه
بی خواب
می کشی
خیال
یار
و
چشم
نمناک
و
بالشت تَر
مچ گیری
ندارد
مهدیه کیانی
من سخت به چشمان تو عادت دارم
من به ان ایینهها، خوب ارادت دارم
در دلم جنگ بزرگیست میان من و من
جنگ سختیست ولی، شوق شهادت دارم
گفته بودم که نباشی نکند چیزی فرق
من غلط کردم و دیدی که بلاهت دارم
شب به شب بوسه و هر صبح بغل
تو دوایی و ز تو افسون طبابت دارم
همه گویند که بی فایده باشد عشقم
بنگر عاشقم و سخت سماجت دارم
این همه دختر زیبا و ببین این دل من
انتخابش تویی و باز لجاجت دارد
تو همان رومی روم و منم ان زنگی زنگ
لشکرم رفت و دلم قصد اسارت دارد
محمد زنگی آبادی
برخی که تسکین دل و روح و روان اند
آن چیز که در آئینه پیداست همان اند
با سادگی از سادگیِ خویش نوشتند
عاریشده از سرزنش و زخمزبان اند
در خاطر ما خاطرهی خوبِ کسانیست
مانند دلانگیز نسیمی که در آفاق، وزان اند
بر تارک تاریخ شدند جزء مشاهیر
در گلشن هستی، گل با نام و نشان اند
در مدح کسی حرف نگفتند و لیکن
در بام سحرگاه اذانگوی ازآن اند
راهی است که با علم یقین طی شده اما
یک نقطهی پنهانشده در چرخ زمان اند
ما را به دعا کاش فراموش نسازند
یاران سحرخیز که خوبان جهان اند
کیوان بخشی پور