یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چای داغ

چای داغ
و
سقوط کلاغ و
بیانی روشن

مرتضی حاجی آقاجانی

در گوشه ی از زمان سیال ایستاده ام

در گوشه ی از زمان
سیال ایستاده ام
و هی شخم میزنم
خاطرات گذشته و حال را
ضمیرم
استعانت بارور کردن علف های هرز را دارد
و حسرت یک خوشه گندم
زیر دندان تردیدم باقی مانده
کوچه ی که در انتهای ان نشسته ام
منتهی میشود
به لجن زار بن بست
کاش ناف م
با ریسه ی خوشنامی پیوند میخورد
زمانی که
برش میدادند ناف بین دو عرصه را


مرتضی حاجی آقاجانی

امشب در گوش شب

امشب در گوش شب
آشوب دلم را زمزمه کردم
رنگ شب پرید
دل سنگ ترکید
سکوت دیوار بند بند دلم را درید
پاشنه کوه لغزید
ریشه زمین خشکید
نگاه رود غرید
شکوه ماه برید
احساس لبانم چرکید
و
تپش قلبم خوابید


مرتضی حاجی اقاجانی

اشک نمی‌ریزد

اشک نمی‌ریزد
ماهی اسیرِ تُنگ
در فراق دریا
او
فقط
.
.
.
می‌میرد...


مرتضی حاجی آقاجانی

سکوتی در نگاه پنجره خفته

سکوتی
در نگاه پنجره خفته
انگار
به نظاره نشسته
و
ورق میزد
لا به لای استخوان‌های از هم تکیده ی احساسش
خاطرات گذشته را


مرتضی حاجی آقاجانی

تو قد کشیدی

تو قد کشیدی
سایه ی من گسترده تر شد
تو بوسه به آسمان زدی
من
بوسه بر خاک
تو برگ دادی و خندیدی
من برگ دادم و ریشه
تو در من روئیدی
و من
در خود غرق شدم ...

مرتضی حاجی آقاجانی