یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آه ،این راهی که دنیا پیش روی ما گذاشت

آه ،این راهی که دنیا پیش روی ما گذاشت
در مسیرِ آن همه خواب و خیال ما نبود

این همه سختی که ما بَهر نمُردن می بریم
هیچ یک آن وعده یِ رشد و کمال ما نبود

اشرف مخلوق شد انسان برای سیر عَرش
ما به فرشیم و ره اعلا وصال ما نبود

وعده ی خالق به آدم ، جنَتِ با شرط بود
سیب و گندم نوش جان،رضوان حلال ما نبود

احسان زنگنه

گنجینه تنگ چشم

گنجینه تنگ چشم
سوک پرگار خمیده چَشم
چیرگی زور بی چگالی خشم
وانمودگری های مینوی
بیگانه وار در ریزه بنیادی
اوگ پهلوانی با روبند پلاستیکی
مگر دیروز شده امروز راه نیروی پایسته دیگری نیست.
گستره چشم انداز خام

سست آوازه گران می بی جام
تشتی نمانده تا بی اُفتد از بام
از مُهر انگشت بی چونی
آی آویزه آوبندهای خونی
وای بر خاموشی روبند چوبی
چون به امروز شده فردا نیاسوده را آرزو دیگری نیست.

بابک رضایی آسیابر

السلام علیک یا صاحب الزمان

سلام_امام_زمانم
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

سکوت در خانه فریاد میزد

سکوت در خانه فریاد میزد نیم نگاهی به دیوار انداختم اهی میکشید
ماتمکده غروب چیره شده بود بر شب باری شب نمیشد
خانه را اه سوز ناک دیوار و نگاهم به گلدان فرا گرفت
خانه داد میزد یار کجاست


پوریا کرمی

این جنگلی که

این جنگلی که
صاحب آن یکی است و
ما  انسانها
نسل هاست که
در آن گم گشته ایم
همانند صفحه شطرنجی است
و ما انسانها
همانند مهره های آن هستیم
شاه و وزیر
یا اینکه سرباز و
دیگر مهره هایش ...
هر یک از ما نامی آشنا
و یا که غریبه ای
بر خود گرفته ایم

از کجای راه باید برگشت
آیا راه برگشتی از میان
باد و طوفان های زندگی هست
اگر بر روی این صفحه شطرنج
همانند سرباز
یا که به جز شاه و وزیر
در نام یکی از مهره های دیگر باشیم
میشود خود را از این بازی مابین تن ها جدا کرد
و در گوشه ای با قلب خود
خلوت کرد

از کجای راه باید برگشت
چون راه رفته در مسیر ثانیه ها
بازگشتی ندارد
این دقایق تلخ و شیرین
با سرعتی باور نکردنی
در گذر است
شاید که بشود در راه عمر
مسیحا نفسی را یافت
برای بازگشتی ماندگار

از کجای راه باید برگشت
که بشود
در میان انسانها بود و زیست
و جماعتی را از خواب مرگ بیدار کرد
نمی دانم براستی

از کجای راه باید برگشت
تا از تاریکی درون و بیرون دور شد و
افسانه ای ماندگار
در دل عاشقان خداوند مهر و دوستی
و صلح شد
شاید
میشود اما
اگر در ایمانی قوی تر از نسل بشر باشیم
تویی که وارد این دلنوشته گشته ای
بیدار بمان
تا از قافله عمر جا نمانی
و فکری برای اینکه
از کجای راه باید برگردی را نکنی
و به راه خود ادامه بدهی ...


اسماعیل شجاعیان

هنوز ترنم تنهاییت

هنوز ترنم تنهاییت
میسوزاند آب را
تنت خاکستری گرم است
بلوغ لطیف برف را ...
ترنم و تنت
به هم خو کردند
سیزده ؟...تبخال تگرگ سر بر آورد

اقبال طاهری

دل اگر طاقت آلامت نیست بی دل باش

دل اگر طاقت آلامت نیست بی دل باش
اگرت اشک به چشمانت نیست بی دل باش

کس نداند کعاقبت کارش چیست
چو فکری بهر فردایت نیست بی دل باش


علی خسروی