یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

حالا که، شب درراه رسیدن

حالا که، شب درراه رسیدن
و، آسمان تنهایی بی تو
بی ستاره ، بی مهتاب ، پرسکوت
ترا
میان بستررویا ، عریان
پیچیده درغرق خواب
زانو زده دربغل، کنار بستری خالی
تاسیرشود شایدچشمانم
از این نگاه دررویای خواب
گاه تن لرزشی، گاه نیم نفسی
من تمام نفس زدن و لرزشهارا
آرام در سکوت زنده زندگی می کنم


انوشه گلبن

من برایت نامه می‌نوشتم،

من برایت نامه می‌نوشتم،
تو اما نمی‌خواندی
یا من نقاشی‌ام بد بود
یا که تو اصلن نامه دوست نداشتی

رها فلاحی

باز امـروز ، بـه سـردرد ، گرفتـار شدم

باز  امـروز ، بـه  سـردرد ، گرفتـار  شدم
باز  بـا  فـکـرِ تـو از خواب ، ‌بیدار  شدم..

بـا  رفـتـنِ  تــو  تمـامِ  شهرم  خالی‌ست
بـازیـچـه ی  دسـتِ  در و دیــوار   شدم


گفتم از دود و دَمَم هیچ نگویم که نشد
آه شـرمـنـده که معتاد  به سیگـار  شدم

بـعـدِ  تـو ، هـر  کـه  مـرا  دید  ،  گِریست
بـا  رفـتـنِ  تـو ، سـوژه ی  اخـبــار  شدم

هر  کوچه و  پَس کوچه و  بن بستی  را
هِـی  رفـتم و  بـرگشـتـم و  تکـرار  شدم

بـا  شـعـر ،  نشد ،  حـرفِ  دلـم  را   بزنم
اینگـونه بـه دل ، سخت ، بـدهکـار  شدم

خـالی شدم از هر چه ، به غیـر از غـمِ تو
از  غصـه و غـم  ،  لاغـر  و  بـیمـار  شدم

هرچند  که  از  من  خبرش  نیست ، ولی
راضـی  بـه  رضــای  غــمِ  دلــدار  شدم..

علیرضا تندیسه

چشمهارا بسته تا بهتر احساست کنم

چشمهارا بسته تا بهتر احساست کنم
درخرابستان رویا مست و حساست کنم

مطمئن هستم که با چشمان دل می بینمت
از درخت بالغ شهر وفا می چینمت

گرچه رفتی که مرا بر شمع غم مهمان کنی
شاپرک گونه بسوزانی هدر عنوان کنی


در خیالم باتو همبازی شدم ؛ درکت کنم
مثل تو دیوانه اوج عاشقی ترکت کنم

میرسد روزی که برگردی پریشان حال و زار
مثل گل در حسرت رویای آغوش بهار

دلخوش آن لحظه ام که درد درمان میشود
در رگ دلهای عاشق عشق طغیان میشود

تو مرا می بینی از شرم ؛ التماسم میکنی
سر به زیر از بخششم غرق سپاسم میکنی

نادم و افسرده از ؛ اوج حضیض چالشی
چشم در چشم از خجالت بار دار خواهشی .؟

ملتمس آیینه دار عام و خاصم میکنی
در حصار گرم آغوشت قصاصم میکنی


قاسم پیرنظر

و این روزها چه شلوغم

و این روزها
چه شلوغم
.
.
.
.
شلوغ حرف های نگفته ...

لیلا مقدس

تمام اهل ادب از هنر خبر دارند

تمام اهل ادب از هنر خبر دارند
به جای بردن نامت نگار می گویند

تو حرف میزنی اما به حرفهای قشنگت
سخن که نه جملات قصار می گویند

شنیده ام ز نسیم و ز باد و از باران
به گیسوان بلندت حصار می گویند

تو همچو ماه شبی،شب شبیه چادر تو
به آن حجاب که تو داری وقار میگویند

نگاه تو چون شکوفه طراوتی دارد
به فصل چشم تو فصل بهار می گویند

حمیده نوروزی مصیر