ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
قصه ، گیسوی تو بود..
من هم آشفته ترین قاصدکی
که جهانم به سر موی تو بود!
باد وزید،
جسم بی جان مرا با خود برد!
به میان ابر موهای تو زنجیر شدیم ، من و دل!
آنقدر پیچش موهای تو مرا برهم زد!
آخرِ قصه سبب شد ، به پریشانی من...
علیرضا تندیسه
یک شب از عشق بپرسید که کیست؟
از کجا امده است؟..
که چرا خسته از این راه نشد؟
و از این فاصله ها ، به چه امید نشست؟..
من از او پرسیدم
حضرت عشق نوشت:
هر کجا مینِگری من هستم
در میانِ غم و اندوهِ زمین..
وسطِ کوچه به اندازهی یک خندیدن،
تا شبِ کوچ نشین..
این منم
زمزمهی باد درِ گوش درخت،
پهنهی وسوسه انگیز سراب..
یک قدم مانده به مرگ،
دورترین نقطهی خواب..
این منم
پنجره ای منتظر باز شدن،
یـاد من ، در دل این پنجره هاست..
همه جا خاطرهای از من هست،
خانهام کنج همین خاطره هاست..
علیرضا تندیسه
باز امـروز ، بـه سـردرد ، گرفتـار شدم
باز بـا فـکـرِ تـو از خواب ، بیدار شدم..
بـا رفـتـنِ تــو تمـامِ شهرم خالیست
بـازیـچـه ی دسـتِ در و دیــوار شدم
گفتم از دود و دَمَم هیچ نگویم که نشد
آه شـرمـنـده که معتاد به سیگـار شدم
بـعـدِ تـو ، هـر کـه مـرا دید ، گِریست
بـا رفـتـنِ تـو ، سـوژه ی اخـبــار شدم
هر کوچه و پَس کوچه و بن بستی را
هِـی رفـتم و بـرگشـتـم و تکـرار شدم
بـا شـعـر ، نشد ، حـرفِ دلـم را بزنم
اینگـونه بـه دل ، سخت ، بـدهکـار شدم
خـالی شدم از هر چه ، به غیـر از غـمِ تو
از غصـه و غـم ، لاغـر و بـیمـار شدم
هرچند که از من خبرش نیست ، ولی
راضـی بـه رضــای غــمِ دلــدار شدم..
علیرضا تندیسه
آسمان، دیدن نداشت
اَبر، غمگین بود امّا
میلِ باریدن نداشت..
آفتابی تند و سوزان
بر تنِ خشک بیابان ، مینشست..
ذرّه ذرّه میشکست
قلبِ بی جانِ زمین،
حال و روزی این چنین..
از هجومِ خستگی
طعم تلخِ این جدایی
بعد از آن دلبستگی..
آسمان، بی رحم و سرد
نگاهش طعنه آمیز و
سکوتش، مثل درد..
در زمین جانی نبود
ساده دل را داده بود و
چیزِ پنهانی نبود
ناگهان روزی رسید
لحظه ای خود را رها کرد
از مَدارش دل برید..
آسمان بی سرزمین
آن غرورش رفت و شد
با بغض هایش همنشین..
دل به اُمّیدش سپرد
در پیِ ردّی سفر کرد و
قدم ها میشمرد..
ولی افسوس؛
از زمین تا آسمان راه درازی بود...
علیرضا تندیسه
دوستت دارم را
در دل خود نگه داشتم
نه دستی بود که بکارَد ،
نه خورشیدی بود که بتابد ،
نه رودی که آب دهد ،
آنقدر ماند؛
که خشک شد...
علیرضا تندیسه
دل بسته شدم جانا،
محتاج ِ کَرَم باشم،
راضی نشو هم بستر،
با غصه و غم باشم...
این بسترِ تنهایی،
آغوشِ تو را خواهد،
لطفی کن و کاری کن
هر چند ، که کم باشم...
علیرضا تندیسه
یه روزایی که دلگیرم
پر از سلول و زنجیرم
تو زندون تنت آخر
یه حبس تازه میگیرم..
من از بند نگاه تو
یه حکم تا ابد خوردم
طناب دار دستات و
به دور گردنم بُردم..
چقدر وابستگی داره
به چشمای تو برخوردن
تو عمق چشم تو ، موندن
تو دنیای نگات ، مُردن..
علیرضا تندیسه