ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
آسمان، دیدن نداشت
اَبر، غمگین بود امّا
میلِ باریدن نداشت..
آفتابی تند و سوزان
بر تنِ خشک بیابان ، مینشست..
ذرّه ذرّه میشکست
قلبِ بی جانِ زمین،
حال و روزی این چنین..
از هجومِ خستگی
طعم تلخِ این جدایی
بعد از آن دلبستگی..
آسمان، بی رحم و سرد
نگاهش طعنه آمیز و
سکوتش، مثل درد..
در زمین جانی نبود
ساده دل را داده بود و
چیزِ پنهانی نبود
ناگهان روزی رسید
لحظه ای خود را رها کرد
از مَدارش دل برید..
آسمان بی سرزمین
آن غرورش رفت و شد
با بغض هایش همنشین..
دل به اُمّیدش سپرد
در پیِ ردّی سفر کرد و
قدم ها میشمرد..
ولی افسوس؛
از زمین تا آسمان راه درازی بود...
علیرضا تندیسه
دوستت دارم را
در دل خود نگه داشتم
نه دستی بود که بکارَد ،
نه خورشیدی بود که بتابد ،
نه رودی که آب دهد ،
آنقدر ماند؛
که خشک شد...
علیرضا تندیسه
دل بسته شدم جانا،
محتاج ِ کَرَم باشم،
راضی نشو هم بستر،
با غصه و غم باشم...
این بسترِ تنهایی،
آغوشِ تو را خواهد،
لطفی کن و کاری کن
هر چند ، که کم باشم...
علیرضا تندیسه
یه روزایی که دلگیرم
پر از سلول و زنجیرم
تو زندون تنت آخر
یه حبس تازه میگیرم..
من از بند نگاه تو
یه حکم تا ابد خوردم
طناب دار دستات و
به دور گردنم بُردم..
چقدر وابستگی داره
به چشمای تو برخوردن
تو عمق چشم تو ، موندن
تو دنیای نگات ، مُردن..
علیرضا تندیسه
عشق بیصدا می آید و
در خانهی دلت بی اجازه مینشیند ،
هر جوری که بخواهد سر و صدا میکند؛
مثل کودکی طبل به دست
میکوبد و میکوبد و رسوایت میکند ،
بی صدا می آید
بی صدا هم میرود
انگار که فقط میخواست
خانه خرابت کند ..
علیرضا تندیسه
من نه آنم که دل از دیدهء تو بَر بِکَنَم
من همان عاشقِ هر روزِ تو یارم ، بِنشین
بگذار خانهء دل را به تو تقدیم کنم
ز غمِ فراق ، مُردن شده کارم ، بِنشین
نتوانم که بدونِ تو نفس تازه کنم
تو بیا تا که نفس هست، نگارم ، بِنشین
همه اندوختهها را میسپارم بر باد
چون تو باشی همه چی هست کنارم ، بِنشین..
علیرضا تندیسه
درد مشو ، دوای من
حبس مکن ، هوای من
دل مشکن ، قهر مکن
این نبوَد ، رَوای من..
زخم مزن ، به جانِ من
قند بگو ، زبانِ من
تلخ مشو ، نیش مزن
زهر مکن ، جهانِ من..
علیرضا تندیسه
این هیـاهـوی زمـستـان،
سخت گرمـای تـو را میطلبد ..
دلِ آشـفتـهام از بیـمِ زمـستـان
زِ تپـش افتـادهست..
خـانـه بی هُـرمِ حضـورت ، یـَخ شد
تـو بیـا ..
که فقـط با نـفَـسِ تـو
یـخ تنهـایی مـن میشکنَد
شـانه ام سرد شده ..
بیشتر از لرزهء هر بیـد ، تنـم میلرزد
تـو بیـا .. تا که به آغـوش ، آرام شوَم
تـو بیـا .. یک بـغـل سیـر ، مهمانم کن ..
علیرضا تندیسه