یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در قحط سالی عاطفه ها

در قحط سالی عاطفه ها
روی شنزار کویر معرفت
درون هاله ای از وفا
نام تو را تو در تو می نویسم
واین آخرین شعر من است
برای تو


مژگان کریمی

رفتی اما باز با یادت غزل رو میکنم

رفتی اما باز با یادت غزل رو میکنم
با دو چشمِ خیسِ پشتِ شیشه جادو میکنم

تا شوم دیوانه از خرمای شیرین لبت
با دو نخلستان چشمانت هیاهو میکنم


بودنت را پیش چشمت جشن میگیرم شبی
زیر تور پلک هایت رقص چاقو می کنم

دست در دستانِ گندمزارِ مویت میدهم
کوچه باغِ آسمان را آب و جارو میکنم


چایِ پهلوقندِ بعدازظهرِ باران خورده را
با دوبیتی های چشمت غرقِ لیمو میکنم

هرکس از تنهایی خود میگریزد ، من ولی
می نویسم شعر و با تنهایی ام خو میکنم

مهین خادمی