یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در قحط سالی عاطفه ها

در قحط سالی عاطفه ها
روی شنزار کویر معرفت
درون هاله ای از وفا
نام تو را تو در تو می نویسم
واین آخرین شعر من است
برای تو


مژگان کریمی

کاش میشد ...

کاش میشد ...
دفن کرد حسرت را
از کابوس دروغین
زندگی


مژگان کریمی

در آینه ی چشمانت ...

در آینه ی چشمانت ...
دستان یاریگریست؛
بر فراز آسمان ،
از مزرعه ی دلتنگی
به امید؛
طی کردن،
نردبان موفقیت


مژگان کریمی

بمان ... ومرا در این وانفسا تنها مگذار ؛

بمان ...
ومرا در این وانفسا تنها مگذار ؛
من و تو و دریا,
ودنیایی خاطره!
بیدارم مکن ؛
از این
رویای گمشده


مژگان_کریمی

وقتی ... غبار دلتنگی ام را؛

وقتی ...
غبار دلتنگی ام را؛
شست باران !
تنها همدمم؛
حباب پشت پنجره بود


مژگان_کریمی

می پیچم...

می پیچم...
بندقه ای از گل نرگس ؛
وان یکاد ,
بدرقه ی راهت .
التماسِ!
دستهایی است لرزان ؛
ازنگاه مهربان خدا,
بوسه های استجابت


مزگان_کریمی

وقتی فرو می‌کرد...

وقتی فرو می‌کرد...
تیغ طعنه اش را ؛
با سیاهی آسمان ,
پوشیده بود ؛

طبع لطیف ماه را ,
نقاب آرامش !
ازحریر گلبوته های شرم

مژگان_کریمی