یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گمانم که طوفان وزیدن گرفت

گمانم که طوفان وزیدن گرفت
و گلهای جان را به چیدن گرفت
در این واپسین شعله ی بی بدیل
سپه را سپهبد به دیدن گرفت
به صد واژه دشتی پر از لاله‌هاست
که مٱوای خون را چکیدن گرفت
هدر می‌رود هر دل پر امید
چو باد خزانش وزیدن گرفت
و آدم فروشی شده باب شهر
که دندان لبم را گزیدن گرفت
بنای وجودم طریق و دلیل
خسی در خیالم خلیدن گرفت
تعجب نمودم ز کبر بشر
چه روحی به جانش دمیدن گرفت
از این گفت و گو گشته حیران سعید
که در نوجوانی خمیدن گرفت

سعید آریا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد