یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

جملاتم را نه میتوانم بیان کنم نه آنان را نویسم شان

جملاتم را نه میتوانم بیان کنم نه آنان را نویسم شان

اما بازهم میروم به ناچارها

بسپارمشان چو اشعارات بی نامانان

به صندوقچه ناگفتنیهای قلبم

آشوبم ، کلید قفل بسته قلبم باش

قلبی که خلاقانش اورا به
سردی شبان زمستانی سپری دادن

خوشا قلبانی که
خلاقانشان چو اهلان یاس بهاری بودن

پوران گشولی

دستانم را بسوی کتاب قصه هایت

دستانم را بسوی کتاب قصه هایت چو درخت سرو نقاشی کشیدم
قلم بدست گرفتم؛
یکی یکی نوشتم اشعار دلم را
تو نداستی چه به گفتن های من
که بدست تبر جنگلبان بی رحم
چه بی صدا تکه تکه دفتر تقدیر شدم

وتو ندانی

پوران گشولی