ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
در خانه یِ نیایشِ گیسویِ تو هم خانه ام
با دخترِ کویِ بهار ، پاییزِ برگْ ریزانِ من
در پیچ و تابِ گیسویِ بانویِ یلدایِ هراس
همبسترِ دیدارِ توست ، تولدِ دیگرِ من
موعودِ تاریکی مرا تا مرزِ ایمان برده است
یک بوسه از لبهایِ تو خدایِ تاریکی شدست
آنجا که خورشیدی نبود بارانِ آغوشت گریست
این خانه از سیلِ تنت همزادِ تاریکی شدست
با خونِ شعر پیمان ببند ، این واژه ها نفرین شدست
بر روحِ عاشقِ گناه دوشیزه یِ نور را ببخش
بر آتشِ لبهایِ خود روحِ بهاران را ببخش
بر بارشِ گیسویِ خود ، شهدختِ شعرم را ببخش
این گرگ و میش مست از طلوعِ چشمانت گریست
شاید هوایِ دیدنت زخمه به باران میزند
این رهگذر بر تن کشید روحِ خدایِ مرده
شاید کسی در شرشرِ مویِ تو خیمه میزند
شاید کسی از تو فقط لبخندْ آرزو کند
شاید که باران بگذرد با من نمی مانی دگر ؟
بر گرگِ چشمانت هنوز عروسِ سایه هایِ مرگ
همبسترِ این واژه هاست ، من را نمیخواهی دگر ؟
نیما ولی زاده
دلتنگِ بارانیِ شعر از تو نوشت زیبایِ من
میل کسی نیست در دلش دلتنگِ مصلوبتْ ببین
تنهاییِ وحشت زده از شرمِ آغوشت گریخت
با من چه کردست حسرتت زیبایِ بی رحمم ببین
در مخملِ چشمانِ تو همبسترِ غزلْ منم
من را نمیخواهی بگو تنم امانت دارِ توست
تنهاترین روحِ شبم ، تصویرِ یک زن مانده در
این واژه هایِ بی امان توصیفِ زیباییِ توست
گفتند که کیست آن دخترِ پنهانِ واژه هایِ من
وسوسه یِ ویرانیِ معراجِ واژه ها کجاست
نگاهِ معصومِ که تاخت در معبدِ شعرهایِ من
روحِ آناهیتاست ببین این قلبِ مغرورم کجاست
مخلوقِ تاریکی تنم شد هرمِ آغوشت حرام
اما گناهی دلکش است تلفیقِ تاریکی و نور
بر انعکاسِ چهره ات این پنجره عاشق شدست
شرمگین از چشمان توست تلالوِ رقصانِ نور
شد هرزه یِ چشمانِ من سنگسارِ زیباییِ تو
نشکن طلسمم را که من محتاجِ این نیایشم
محرابِ آغوشِ تو و بکارتِ هراسِ من
من را به لب هایت سپارْ زیباترین نیایشم
نیما ولی زاده
شیطان شعرم رانده شد از دامن زیبای تو
بر دار موهای تو خواند نام خدا را نام تو
زیبای مغرور یک تپش از قلب تو شد آسمان
طوفان عشق عاشقان بانوی باران نام تو
برف زمستان بسترت شب را به موهایت کشید
ابر بهار عاشق شد و باران به لبهایت کشید
فانوس چشمت نوری از حسرت به دیدارت کشید
کفر نگاهت را خدا بر پیکر هستی کشید
جنگل حریر دامنت رقص بهاران نام تو
کارون لبهایت هوس زیبای دریا نام تو
صحرای سوزان تن و شن های داغ بوسه ات
رویای آغوشت سراب شهدخت صحرا نام تو
راز لبان تو نشست بر قلب و عشق آتش گرفت
رقص سماع دامنت جان غزل ها را گرفت
شانه به موهایت زدی شیطان در آغوشت گرفت
نام تو را خواند رانده شد ، حسرت شد و آتش گرفت
شب بر نگاهم بوسه زد تا که فراموشت کنم
نور اهورا شد تنت تا که تماشایت کنم
زیبای یاغی بانوی آتش هوا باران و خاک
واژه در آغوشت کشید تا که تو را معنا کنم
نیما ولی زاده