ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چیزی میان ما برای همیشه تغییر کردهبود.
دیگر به صرافت نمیافتادیم که سراغ هم را بگیریم،
دیگر نگران هم نمیشدیم.
او تیر خلاص را زدهبود،
ما داشتیم از هم دور میشدیم ...
نرگس صرافیان طوفان
عاشقِ کبوتر بود !
می گفت پرنده ای "وفادار" تر از آن نیست .
رهایش که می کنی هرجا برود ، خیالت راحت است که بر می گردد ...
فقط دو روز حواسش پرت شد ،
فقط دو روز فراموششان کرد ،
همه شان رفتند ،
همه شان گم شدند !
او دانه می ریخت اما دیر بود ،
هیچ کدامشان بر نگشتند !
مشکل اینجاست ؛
ما فراموش کرده ایم که هیچ تعهدی "یک طرفه" نیست !
وفادار ترین کبوتر هم ، برایِ ماندنش ؛
دانه می خواهد ،
"توجه" می خواهد ،
"عشق" می خواهد ...
هیچ کبوتری ، ناگزیر به ماندن نیست ...
هیچ کبوتری !!!
نرگس_صرافیان_طوفان
ساکتم...
نه شادم، نه غمگین،
نه چیزی شادم میکند، نه چیزی غمگین!
نه امیدی دارم به صعود، نه وحشتی دارم از سقوط..
نه توقعی دارم از خویش، نه انتظاری دارم از آدمها!
فرو رفتهام در مرداب یک خلأ احساسی عمیق با چشمهایی مات، با دستهایی سرد...
خالیام از فکر دیروز، خالیام از دغدغهی فردا
خالیام...
شبیه پرندهای فراسوی ابرها
سبک، رها، بیحس!
مهم نیست این لحظه از آسمان سنگ ببارد یا باران،
من شبیه کوه، من شبیه درخت، من شبیه برگ؛
فقط نظاره خواهم کرد...
نرگس صرافیان طوفان
من با کسی در آخرین ایستگاه ماه، قرار دارم.
زمانش که رسید؛
چمدان سبز و روشن دلخوشیهام را بر خواهمداشت
رشتهی وابستگیها و دلبستگیهام را خواهم برید و
خواهمرفت
برای همیشه خواهمرفت...
این سخت ترین حالتِ جان دادن بود ؛
او قلبِ مرا شکست و من بخشیدم ...
تقصیرِ خودم بود که عاشق شدم و ؛
بر گورِ غرورِ زخمی ام خندیدم ...
چقدر خوب ، که هستی !
چه خوب که هوای مرا داری
و چه خوب تر که دوستت دارم !
همیشه باش ؛
من نیاز دارم کسی شبیه به تو
را دوست داشته باشم
من نیاز دارم کسی شبیه به تو
دوستم داشته باشد ...
و اینجا فقط تویی که شبیه به تویی ،
فقط تویی که شبیه به تو می خندی و
فقط تویی که شبیه به تو حرف می زنی ...
نرگس_صرافیان_طوفان
نیاز داریم به یک نفر که بپرسد "بهتری؟"
و بیتعارف بگوییم "نه! راستش اصلا خوب نیستم..."
نیاز داریم به کسی که از بد بودن حال ما، به نبودن پناه نبرد،
که بشود بگویی خوب نیستم و او بماند و بسازد
و با حرفهایش، امید و انگیزه و لبخند بیاورد.
که برایش خودت باشی و برای نگه داشتن و ماندنش
نقابِ "من خوبم و همه چیز رو به راه است" نزنی.
نیاز داریم به یک نفر که رفیق باشد، نه دوست!
که "دوست" یار شادی و آسانیست
و "رفیق" شریک غمها و بانیِ لبخندها...
که فرق است میان رفیق و دوست و ما اینروزها
دلمان رفیق میخواهد، نه دوست...