یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ، ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﻡ

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ، ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﻡ
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﯿﺎﻝ ﻭ ﻓﮑﺮ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﺮﻡ

ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﭘﺮﭘﺮ ﻧﻤﯽﺯﻧﺪ
ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻼﻍ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺟﻠﺪ ﮐﺒﻮﺗﺮﻡ


ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺷﺎﻡ ﻣﯽﭘﺰﻡ
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽﺧﺮﻡ

ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻠﺪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﻢ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻠﺪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻧﯿﺎﻭﺭﻡ

ﺍﺳﻤﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟ ﺁﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﺗﯽِ ﺣﻮﺍﺱ
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺑﺮﻡ

ﻣﻦ ﺷﻌﺮ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﻢ ﻭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯽﮐﺸﻢ
ﺗﻮ ﺩﻭﺩ ﻣﯽﺷﻮﯼ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽﭘﺮﻡ...!


"مهدی فرجی"

همین که خواستم از آخرین قفس بپرم

همین که خواستم از آخرین قفس بپرم

رسید نامه ی سنگت چه ناگهان به پرم


هنوز چشم به راهم که باز لطف کنی
هنوز منتظر نامه های سنگ ترم

بهار آمد -ماندم- پرنده ها رفتند
پرنده ها که بیایند راهی سفرم


بلا که همیشه بد نیست راستی دیدی
تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم

من و تو ما شده بودیم اگر نفهمیدیم
منم که می گذری یا تویی که می گذرم

دیوانه

دیوانه

آغوش تو دنیای آن بیگانه خواهد شد

با دست شومش گیسوانت شانه خواهد شد

با من شکوهی داشتی، با او نخواهی داشت

قصری که جای جغد شد ویرانه خواهد شد

افسانه ی خوشبختی ات گمنام خواهد ماند

گمنامیِ بدبختی ام افسانه خواهد شد

پنهان شدی تا مثل «از ما بهتران»... آری

کِرمی که خود را گم کند پروانه خواهد شد

هرشب که می پیچد به اندام تو همخوابت

از بوی من در بسترش دیوانه خواهد شد


- مهدی فرجی

تو را صبحی مه‌آلود از دل یک خواب آوردم

تو را صبحی مه‌آلود از دل یک خواب آوردم
تنت را ریختم در شیشۀ مهتاب آوردم
بپرس این دست‎‌های هرزۀ آمادۀ چیدن
کجا بودند وقتی کالی‌ات را تاب آوردم

مهدی فرجی

آغوش تو دنیاى آن بیگانه خواهد شد

آغوش تو دنیاى آن بیگانه خواهد شد
با دست شومش گیسوانت شانه خواهد شد

با من شکوهى داشتى با او نخواهى داشت
قصرى که جاى جغد شد ویرانه خواهد شد

افسانه ى خوشبختى ات گمنام خواهد ماند
گمنامىِ بدبختى ام افسانه خواهد شد.

پنهان شدى تا مثل از ما بهتران... آرى
کرمى که خود را گم کند پروانه خواهد شد


هرشب که مى پیچد به اندام تو همخوابت
از بوى من در بسترش دیوانه خواهد شد

همیشه در دل همدیگریم و دور از هم

همیشه در دل همدیگریم و دور از هم
چقدر خاطره داریم با مرور از هم

دو ریل در دو مسیر مخالفیم و به هم
نمی‌رسیم، به جز لحظه‌ی عبور از هم

تو من تو من تو منی، من تو من تو من تو شدم
اگرچه مرگ جدامان کند به زور از هم


نه، تن نده پریِ من! تو وردها بلدی
بخوان که پاره شود بندهای تور از هم

نه، مثل ریل نه... فکرِ دوباره آمدنیم
شبیه عقربه‌ها لحظه‌ی عبور از هم...