یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به جهان به جان به دیده به شبی که رنج کشیده

به جهان به جان به دیده به شبی که رنج کشیده

که از آن همه سیاهی، به سکوت و صبح رسیده

همه خسته از جدایی، نه ز باب آشنایی

به بهار به روشنایی، به سُلوک تن رسیده

نَفسی دوباره تَر شد که غم زمانه کم شد

به طلوع به آفتابی، که برای ما رسیده

نه به این جهان نشانی که تو مانی و جهانی

به سَحر به باد به یاران که چه شوکتی رسیده

به سقوط قطره اشک که طلوع لحظه رَشک

به صَنم به این سراوان، که چه دولتی رسیده

مهدی سمرقندی

گر به مُراد من شود، گردش چرخ روزگار

گر به مُراد من شود، گردش چرخ روزگار

صبح ترانه‌ سَر دهم، شام به سَر چشم نگار

مَست شوم،پَر بزنم، سوی هوای زندگی

طالع این بنده شود شُکر عطای کردگار


مهدی سمرقندی

روزی که....

روزی که....

آخرین کام، که از زندگی را میگیرم

رد پایی از مه آلود ترین ناشناخته هاست

و اندکی لا به لای واپسین دقایق

تنهای تنها

همانجا که نفس ها به شماره می افتد

تو می آیی در خاطرم

در همان نقطه آغاز...

که در کنارم نشستی...

جام جهان نما...

مهدی سمرقندی

یا رب مرا بگذار با عشق دمادم شَم

یا رب  مرا بگذار با عشق دمادم شَم

از منت غیر برگیر با شوق دلم تَر شَم

زینت به سرابم ده، از چشمه پُرآبم کن

در بتکده مستان تو ساقی و من جَم شَم


مهدی سمرقندی

مرا خدایی هست و دیگر هیچ

مرا خدایی هست و دیگر هیچ

ندانم کیست و او هست و دیگر هیچ

در کشاکش زمانه به کرات آتشم زدند

او خدای آتش به گلستانم هست و دیگر هیچ

بشنو  و بنگر  رفیق خرده گیر بی پندار

باز خدا  هست و زمان هست و دیگر هیچ

مهدی سمرقندی