یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

درد ، دردِ زندگی در بین یارانِ غریب

درد ، دردِ زندگی در بین یارانِ غریب
درد ، دردِ آرزو دردِ جنگ ، دنیایی فریب
جنگ‌ناموزون است جنگ با خویشِ خود
این نبردیست نابرابر لبخند بر ریش خود
ترس هجرت از ده و از کاشیانه از دیار
پرهراس از خواب جَستن ، خالی جای یار
آتش و گرمیش ، سرد چون برفِ سپید
در هوای باد چه رقصی می‌کند این پیر بید
روزگاری پیر عشق ، پیر محبت بود پیر راز

من نیاز خالص و او بود غرقِ شوق ، غرق ناز
من به هر جمعیتی همدم شدم با ناب می
در هوای بی کسی امید من امیدِ وی
حال اکنون قصه‌های من پر ز ناکامی شدست
قصه خوابِ ره وصل است و بیماری شدست

مسعود زعفرانی

از اینجا که منم

از اینجا که منم
از درد دردم نمی‌گیرد
از غصه گریام نمیگیرد
درد پیوسته است گریه مدام
مهربانی‌ها نیز سرشاراند از درد و هراس
شادی‌ها پر ز خدای گریه و شک .
ای خدای خنده‌ها یادت خوش و سرت سلامت .
دوری و دوستی...


مسعود زعفرانی

شب دراز است و تو بیدار ،ای ایران من

شب دراز است و تو بیدار ،ای ایران من
پیکرت زخمی است از جور دشمنان ،ایران من
سرگذشتت سرگذشت قرنها و سالهاست
عاقبت آنکه بماند چون ستون ، ایران من
نیکمردان و زبونان را تو خانه بوده ای
نام نیکان ، کوروشان مانده به نام ، ایران من
کودکانت دل شکسته ، تو داغدار مادران
زخمها بر جان و روحت مانده ،ای ایران من
روزگاران تو پناه بی پناهان بوده‌ایی بی منتی

کاشکی این روز و روزگاران نمیدیدی ای ایران من
عاقبت نیک تو برران باد بر هر نادوستِ غریب
شیر غران خفته در دامانِ ما ، ایران من

مسعود زعفرانی

ما نیز گذاشتیم

ما نیز گذاشتیم
و گذشتیم از این راه خراب
چه بلاها که ندیدیم در این راه
آخرش بود سراب
در ره عقل بباختیم به دل
بازی چرخ چه دیر

دارایی ما دلکی بود که دادیم به آب .

مسعود زعفرانی

سرودنت سخت تر از شرمساریست

سرودنت سخت تر از شرمساریست
چرا که تمام وحودت مهربانی ست
از آن روز بهاری که شدی مهمان من
سر تاسر این دل بارانیست زمستانی ست
تو یادگار من و من آغاز توام ای پسر
این پدر در هوای تو چه حالی است حیرانی ست


مسعود زعفرانی

قصه ما قصه‌ی شک ، ماتم و درماندگی

قصه ما قصه‌ی شک ، ماتم و درماندگی
قصه رنج است و محنت ، خود ته آوارگی
دوستان ، نارفیق و دشمنان در رنگ دوست
جمله گرگان یار و نزدیک اند میش پوست
دل کبودیم و ندانیم کی کجا باور کنیم
با کدامین همره و دوست می ساغر کنیم
پار چون پیرار و امروز سردتر از دیشبان

ای خدا راهی بمن ده تا بخوابم یک‌دمان
سرد چون یخ خانه‌ی امید و گرما رخت بست
مهربانی عاشقی از این دیارم گشت پست
قصه و راوی همه خسته ز تکرار شب.اند
شاعران سر در گریبانند و بی جان پیکرند
ره زنان گشتند کدخدا و مادران ماتم زده
پهلوانان نامداران دست و پا تاول زده

مسعود زعفرانی