یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از تاب و تب عشق ؛ سن می کاهد

از تاب و تب عشق ؛ سن می کاهد
بالا که رود؛ مردن عاشق که بماند...
کوچکترین خطری را دگر تاب نماند ؛
با عقل بسنجد ریز آمار جهان
سیمان و گچ و آهن و پیدا و نهان
جنس پوشیده تن تارک معرفت و دنیا طلبان
بشود نقطه ی عطف زندگانی ؛؛؛ وای از این مردمان...
و بخندد به جهان بیست ساله بودنش

به تپش های وقت انتظار ...
لکنت حاصل از دیدن یار ؛
دلخوشی های کم اما وام دار
که توانی ؛ چند سال ....
بزنی چشمکی از جنس غرور
به فریبندگی عالم زور
و بگویی که تو را دور زدم ؛
بگذریم ؛ آنچه آمد به قلم
غرضش اینگونه بود
که من ....
تو را تا زنده ام ؛ دور از حساب سن و هرآنچه ؛ عدد است ؛
با تپش های روز اولم ؛
لکنت غنیمت زیارتت ؛
بیشتر از هر زمان ؛ مستقل از هر مکان ؛
من تو را دوست می دارم و ...
همچنان در پی دیدن گل ماه توام ...
و چه بی اندازه ، ، ،تو میایی در نظر
و چه ظالمانه نیستی ؛ اما به بر ...


محمد پاکدل

نمیدانم کی میبینمت باز

نمیدانم کی میبینمت باز
که عقده وا کنم با فاش این راز
که روی ماه تو ؛ بانوی اعداد
برد سر دلم را تا فریاد
خدا را تو چه دیدی شاید زود
رسیدم به هر آنچه آرزو بود
که بار دیگری رخ در رخ تو
کنیم و زنده باد
این حال و احوال
که بی شک در دعای اول سال
حضورت باشد ؛ غایت آمال
که تا هستم و هستی آرزویم
تماشا کردنت هر صبح و هرشام


محمد پاکدل

در عجبم

در عجبم از تو و از مرام و رنگت
از حیله ی پنهان و از تیزی چنگت
کاش میگفتی با من ؛ نشناسی
نان و نمک ؛ بیزارم از قلب چو سنگت
بر سفره ی این دل ما چون تو نشستی
شکستی و خراب کردی هرچه بستی


محمد پاکدل